
آنچه درباره جمشید باید بدانیم
پادشاهی خوبرو که پایان غمانگیزی داشت

جمشید یا جم، نام نخستین پادشاه اساطیری ایران است که در سنسکریت «یم» و در گاتها «ییم» تنها و بدون صفت نام برده شده است. اما در سایر قسمتها با سه صفت «شید» یعنی روشن و درخشان، «خوب و رمه» یعنی دارنده رمه خوب و «سریره» یعنی زیبا توصیف شده است. صفت شید به این دلیل به جمشید داده شده است که او در آغاز ربالنوع آفتاب بوده است. به همین دلیل بهطور طبیعی ستارگان هم رمه او بهحساب میآیند. محل ظهور دوباره جمشید هم، خاور دور یعنی محل طلوع خورشید است.
جمشید در اوستا، پسر ویونگهان خوانده شده و نخستین کسی است که گیاه مقدس هوم را به اهورامزدا داد و پیش از زرتشت با اهورامزدا سخن گفت و اهورامزدا پیامبری را به او پیشنهاد کرد که نپذیرفت. «یم» در اوستا جفتی به نام «ییم» یا «ییمگ» دارد که در حکم نخستین جفت بشر بهحساب میآید و ظاهرا از لحاظ ریشه داستان و افسانه با مشی و مشیانه (اولین جفتهای روی زمین) نزدیک و یکسان است. اما در شاهنامه، کیومرث نخستین بشر و جمشید نخستین پادشاه است و اهورامزدا، با دادن 2 ابزار «نگین و عصای زرنشان» او را صاحب قدرت کرد.
300 سال که از سلطنت جمشید گذشت، زمین برای موجودات تنگ شد، چون دوران نامیرایی بود و موجودات چندبرابر شده بودند. جمشید با نگین زرین خود زمین را فراخ کرد. زمین دامن گشود و به اندازه یک ثلث بزرگ شد. جمشید این کار را3 بار انجام داد و زمین را بزرگ کرد. همچنین این داستان هم معروف است که خدایان در انجمن خود توفانی پیشبینی کردند و به او گفتند که باید باغی بسازد. در روایاتی هم آمده است که زمستانی سخت پیشبینی شد و به جمشید گفتند شهری زیر زمین بسازد. جمشید هم وری یا همان باغی ساخت که از هر چهارطرف به بلندی یک میدان اسب بود. در آنجا تخم چهارپایان و آدمیان و مرغان و دیگر جانوران را آورد و برای آنها جایگاه مناسبی ساخت تا از گزند توفان و برف و سرما در امان باشند.
جمشید، پس از پدر و به روایت بلعمی بعد از برادرش، تهمورث، در سلسله پیشدادیان به جای او نشست؛ برای نخستین بار، سلاح، شمشیر، کرباس ، ابریشم و رنگهای الوان را بهکار گرفت؛ دیوان را به طاعت خود درآورد و آنها را به قطع درختان و ساختن آجر و بنای خانه و گرمابه مجبور کرد. مردم را به 4گروه لشکریان، دانایان، دبیران، کشاورزان و پیشهوران تقسیم کرد و نخستین روز که به تخت نشست، اورمزد بود ازماه فروردین. از آن پس آن روز را نوروز نام گذاشتند و این جشن به یادگار از جمشید ماند. عنصری سروده است:
نوروز بزرگ آمد آرایش عالم
میراث به نزدیک ملوک عجم از جم
رشتن و جامه دوختن را او به مردمان آموخت و به روایت ابنندیم نوشتن را از ابلیس او فراگرفت. مطابق روایات باستانی، جمشید مربی مادی و معنوی جهانیان بود اما زرتشتیان مربی معنوی را زرتشت میدانند.
در مدت 300سال پادشاهی جمشید هیچ بدی در جهان نبود و مرگی در کار نبود. مرغان، در برابر تخت افسانهای او صف زده و آدمیان و دیوان، به اطاعت او درآمده بودند. ولی ناگهان، به وسوسه ابلیس، ادعای خدایی کرد و به همین دلیل، فر کیانی از او جدا شد. به قول فردوسی:
منی کرد آن شاه یزدانشناس
ز یزدان بپیچد و شد ناسپاس
ضحاک در زمان او بر ایران تاخت و جمشید آواره شد تا اینکه پس از سالها او را یافتند و با اره به دونیم کردند:
اره چون بر فرق خواهد داشت جم پایان کار
گر فرو خواهد فتاد از دست جام جم رواست
(عطار)
در مورد لغزش جمشید، روایت بسیار است. اما مشهور همان روایتی است که میگوید در ضمیر او دروغ و پیمانشکنی جای گرفت و شروع کرد به دروغگویی؛ همین شد که فر، بهصورت مرغی از او جدا شد و به خورشید رسید. از چگونگی لغزش جمشید و جدا شدن فر او در بسیاری از منابع به تفصیل سخن گفتهاند.