کِلک

زندگی آدمیزاد را هم بهصورت خودش سرکش و غمگین آفریده.
چشمهایش مثل چراغی است که قبل از تمام شدن نفتش یکهو شعله میکشد.
سیاهی قوز کرده هیکلش حالتِ جغدِ آزرده خاطرِ بال و پر سیخ کرده دلخوری رو پیدا کرده که توش یه حکمتی خوابیده که اون قدر عمیقه یا اون قدر بیحاله که فکر هیچ آدمیزادی به عمقش نمیرسه.