مشق عشق
گفتوگو با معلمانی که «فداکاری» را برای دانشآموزانشان بخش کردند
فهیمه طباطبایی ـ خبرنگار
«هفته پیش، 30تا از بچهها را بردیم آرایشگاه، خیلیهایشان نخستینبار بود که میآمدند همچین جایی و روی صندلی شیک و تمیزی مینشستند که موهایشان کوتاه شود، تا قبل از آن یک ماشین صورتتراشی خانگی بوده و پدر و برادری که با نمره صفر یا بالاتر بسته به تابستان یا زمستان موهایشان را میزدند اما حالا با چشمهای خوشحال رد قیچی و شانه آرایشگر را روی موهایشان در آینه روبهرو دنبال میکردند، وقتی با قلممو از پشت گردنشان زلفهای کوتاه شده پاک میشد، غشغش میخندیدند و زمانی که از روی صندلی بلند میشدند انگار شاهزادهای خودش را در آینه ببیند، ژستهای جدی میگرفتند.» اینها بخشی از صحبتهای مدیر جوان دبستان ابتدایی کنار اروندرود است که میخواهد تمام مردم و مسئولان شهر را برای بهتر شدن شرایط مدرسه و دانشآموزانش بسیج کند تا آنها مدرسه را دوست داشته باشند و برای آمدن به کلاس درس لحظهشماری کنند.
در روزهای رونق بازار خبرهای سیاه از مدارس کشور، از تنبیه بدنی گرفته تا فحاشی و... کم نیست ایدههای خلاقانه و تلاشهای ارزشمند معلمان در 4 گوشه ایران که گاهی در شبکههای اجتماعی و پیامرسانهای موبایلی دستبهدست میشود. معلمانی که دغدغههای مدنی و حقوق کودکان را دارند و تلاش میکنند با ابزارهایی ساده و قابل دسترس و حتی با هزینهکردِ شخصی، راه پرسنگلاخِ تحصیل دانشآموزانشان در مناطق محروم کشور را هموارتر کنند.
مدیریت آینده دانشآموزان
دبستان امام حسن مجتبی(ع)، انتهای جاده ساحلی آبادان است، آنجا که بچهها باید هر روز صبح گاومیشها را ببرند کنار رودخانه برای چرا و وقتی که آنها تا گردن در آب فرو رفتند، به مدرسه بروند. مدرسه آن طرف رود است، دور دور، آنقدر که معلمان اندکی حاضرند بروند آنجا برای تدریس و کمتر پولی است که از ساختمان وزارت آموزش و پرورش در خیابان قرنی تهران برسد به آن نقطه دورافتاده مرزی.
مسعود دغاغله تازه مدیر این مدرسه شده؛ تازه یعنی از اول مهرماه امسال. مدرسهای که تنها زیباییاش صدای جریان آب رودخانه است و بچههای معصومی که آیندهشان هنوز پر از خطهای سیاه نشده. « مشکلات اینجا خیلی زیاد است، مثلا وقتی مدرسه را تحویل گرفتم فقط 100هزار تومان در صندوقش بود یا کلاس اولمان 49 دانشآموز در یک اتاق کوچک بودند. 90درصد بچهها هم که زیر خط فقرند و این یعنی حتی پول مداد و پاککن هم ندارند چه برسد به لباس فرم و کیف و کتاب. بچهها از روستاهای پراکنده میآیند و درس خواندن آخرین هدفی است که در زندگیشان دنبال میکنند».
خیلیها به دغاغله میگویند که مدیریت در این مدرسه سخت است، دچار رخوت شده، خانوادهها امکان همکاری و مشارکت ندارند و... ولی او امید داشته و انگیزه، میدانسته که میشود با همین امکانات، کاری برای بچهها کرد. او به مدرسه میرود، با مدیر آموزش و پرورش منطقه برای گرفتن معلم جدید و تفکیک کلاس 49 نفره اول رایزنی میکند و آستین بالا میزند و انبار ته مدرسه را خودش به اتاق فناوری تبدیل میکند. «دیدم اینطوری نمیشود، باید حق دانشآموزان این مدرسه را زنده کرد، اما موانع هم تا دلتان بخواهد جلوی پایم بود، مثل اینکه سرانه کمی به مدارس ما میدهند یا خانوادهها بضاعت کمک به مدرسه را ندارند و من دیدم که اگر بخواهم منتظر شوم تا از تهران پولی برسد یا نیکوکاری اینجا را پیدا کند، باید سالها دست روی دست بگذارم و صبر کنم.» او تصمیم میگیرد که دانه به دانه با مقامات محلی و کسبه معتمد صحبت و مسائل مدرسه را با استفاده از ظرفیت آنها حل کند. «گفتوگوی رو در رو و بدون واسطه و شرح دادن شرایط مدرسه بهترین راهحل بود، به جای اینکه بروم سراغ مدیر منطقه تا او راهی پیدا کند و بعد در جلسات آیا صحبت کند یا نه و نامه بزند و آنها بیایند و ببینند و وعده بدهند که چنین و چنان، خودم میروم سراغ مسئولان محلی و خیرین و مستقیم مشکلات را میگویم، مثلا رفتم اداره نوسازی مدارس و عکس آسفالت حیاط مدرسه را که بهشدت خراب بود نشان دادم و آنقدر پیگیری کردم تا آمدند و درست کردند یا با خیرین شهر صحبت کردم که هزینه لوازم تحریر برخی از بچهها را تقبل کنند که آنها هم قبول کردند و الان دانشآموزان ما تا پایان سال لوازم کافی دارند».
فعالیت دغاغله و همکارانش در مدرسه امام حسن مجتبی به همین یکی دو مورد ختم نمیشود؛ آنها در این مدت، مستقیم با نهادهای مختلف رایزنی کرده و توانستهاند کمکهایی را برای دانشآموزان مدرسه جمعآوری کنند. «مثلا با مدیریت مناطق آزاد صحبت کردم و توانستم 10میلیون تومان هزینه لباس فرم دانشآموزانمان را از آنها بگیرم یا با کمیته امداد نیز صحبتهایی داشتم که قبول کردند و هزینه اردوی رایگان 14دانشآموز و کلاسهای فوق برنامه تعدادی دیگر را پرداخت کردند. در واقع ما تلاش کردیم که بهگونهای مشکلات اقتصادی که در ادامه تحصیل دانشآموز تأثیر منفی دارد را با روشهای گوناگون حل کنیم».
دغاغله حتی بهداشت فردی دانشآموزهایش را هم پیگیری میکند. او اخیرا 30 نفر از شاگردانش را رایگان به آرایشگاه برده است. «با یکی از آرایشگرهای شهر هماهنگ کردیم که بچهها را برای کوتاه کردن موی سر به آنجا ببریم. در واقع با یک تیر، 2 نشان زدیم، آنها هم موهایشان کوتاه شد و هم با شغل آرایشگری آشنا شدند. بعد هم خودمان ناخنهایشان را کوتاه کردیم و در ساعت خارج از مدرسه حمامشان کردیم چون این بچهها در خانهشان حمام نیست و خطر بیماریهای پوستی تهدیدشان میکند.» او میگوید که خودش زاده آبادان است و دوست ندارد دانشآموزی در فقر و نداری مجبور به ترک تحصیل شود. « اگر تعریفهای اداری را بخواهیم ملاک قرار دهیم، بله هیچ کدام از این موارد وظیفه ما نبوده و نیست، اما اگر بخواهیم ملاکهای انسانیت و معلمی را درنظر بگیریم ماجرا عوض میشود چون ما بهطور مستقیم مسئول ساخت آینده این کودکان هستیم و هر قدم ما میتواند مسیر زندگی تعداد زیادی از آنها را تغییر دهد».
معلم کوهستان
در دل کوه دنا، کنار رود خروشان «بشار» که میرود تا بریزد در کارون و بعد هم در خلیجفارس غرق شود، مدرسه کوچکی هست در میان عشایر « نسه کوه» لوداب بویراحمد که فقط 6 دانشآموز دارد. اینجا هم مثل بقیه مدارس عشایری در مناطق کوهستانی، داستان غمگین و تکراری بچههای کنار رودخانه که یا باید دل به آب بزنند و به مدرسه در طرف دیگر رودخانه برسند یا قید درس خواندن را، تکرار شده. بچههایی که در روزهای سرد زمستان از مهیب و غرش رودخانه پر آب بهشدت میترسند و اگر نباشد ذوق با سواد شدن، حتی از کنار آن هم عبور نمیکنند.
علی تیرگیر، 2 سال پیش هنوز حکم استخدامش در آموزش و پرورش بویراحمد خشک نشده بود که یک راست آمد اینجا تا معلم بچههای کوهستان دنا شود. وقتی رسید نسه کوه، دید که 3 نفر از بچهها میترسند با طناب نازک سیمی و گرگر کوچک به این طرف رودخانه بیایند و بعد کلاس مدرسه را دید که یک اتاقک چوبی- سنگی نمور و تاریک است و بدتر از همه جاده کوتاه روستا که آنقدر سنگلاخی و ناهموار است که حیوانات هم به سختی از روی آن عبور میکنند. او میتوانست برگردد و شرایط را برای مدیران منطقه نامساعد توصیف کند و انصراف دهد: «میرفتم که جا زدن بود، آنها هم معلمی نمیفرستادند و بچهها یک سال از درس عقب میافتادند، گفتم میمانم و یک چارهای میکنم. اول هم باید برای بچههای آن طرف رودخانه فکری میکردم چون واقعا ممکن بود آب آنها را در فواصل پر بارش ببرد و اصرار من برای حضور آنها در مدرسه پشیمانی به بار بیاورد.» آقا معلم با هزینه شخصی خود و کمک اهالی روستا، کلاس درس جدیدی در آن طرف رودخانه میسازد، یک کلاس کانکسی نو و تمیز. «من از صبح تا ساعت 12در یک طرف رودخانه به 3 دانشآموز درس میدهم و بعد از آن خودم با گرگر میروم آن طرف رودخانه و تا عصر به آن 3 تای دیگر درس میدهم و دوباره برمیگردم به کلاس درسم در روستای اول که اتاق خوابم هم هست.» این رفتوآمد خیلی هم آسان نیست، پیادهروی یکساعته و عبور از رودخانه خروشان و بازگشت دوباره به نقطه اول و تکرار آن در 9 ماه تحصیلی.
آقا معلم بعد از اینکه مشکل کلاس حل شد، میرود سراغ گرگر ناامن که باید برای عبور از آن به یک گیره باریک آویزان شد. برای آن یک گهواره میخرد تا امنیت عبور از رودخانه بیشتر شود و بعد هم 6 کیلومتر از جاده ناهموار و خاکی این منطقه عشایرنشین را با هزینه خود بازسازی میکند. «55 میلیون تومان هزینه این کارها شد که بخشی از آن پسانداز خودم بود و بقیه را هم وام گرفتم. تمام این کارها را برای خودم و دل این مردم انجام دادم و تا روزی که هستم تلاش میکنم شرایط زندگی را برای شاگردانم و عشایر کوچک این منطقه آسان کنم».
علی تیرگیر فعلا تصمیم ندارد که از عشایر نسهکوه و شاگردانش جدا شود. او میخواهد آنقدر اینجا بماند تا شاهد رفتن بچهها به کلاس هفتم در شهر باشد؛ روزی که آنها بتوانند به شهر بروند تا بیشتر درس بخوانند و دبیرستان و دانشگاه بروند و برگردند و به اهالی طایفه خود کمک کنند.
لقمههای خوشمزه برای دانشآموزان گرسنه
چند روز پیش در فضای مجازی عکسهایی منتشر شد که در آن خوراکیهای رنگین و متفاوتی در ظرفهای تمیز را نشان میداد که بین دانشآموزان یک کلاس توزیع شده بود، این عکس تنها یک توضیح خلاصه داشت؛ «کار شایسته معلم اهوازی برای تغذیه دانشآموزانش.» ظاهرا شاگردان این خانم معلم بهعلت فقر شدید، دچار سوءتغذیه هستند و هر روز بدون خوردن صبحانه به مدرسه میآیند و همین باعث شده که او به تغذیه دانشآموزانش فکر کند. همکار این معلم که عکسها را ظاهرا او گرفته و منتشر کرده، نوشته است که « همکارم از جیب خودش و با کمک چند خیر برای شاگردانش لقمههای کوچک و بعضا خوراکیهایی که برای بچهها جذاب است، میخرد و هر روز صبح یا در زنگ تفریح بین آنها توزیع میکند.» این خبر باعث شد که بسیاری از همکاران این معلم ناشناس با این استدلال او را نقد کنند که « چنین اقداماتی وظیفه معلمان نیست و تنها باعث میشود که دولت و آموزش و پرورش با خیال راحت از وظایف خود مبنی بر تامین تغذیه سالم کودکان سر باز زنند.» اما برعکس برخی دیگر معتقد بودند که کار معلم اهوازی بسیار پسندیده است و در روال آموزش اثرگذار است. به جز این معلم اهوازی، مربی زن دیگری در استان البرز بهصورت ناشناس با کمک فعالان توییتر و افراد محلی برای دانشآموزانش که مشکلات شدید اقتصادی دارند، روزانه تغذیههای مفید تهیه میکند و به مدرسه میبرد تا گرسنه سر کلاس درس ننشینند.
پیاه وَ تی*
او نه عضو گروه و حزبهای متعدد موجود در آموزش و پرورش است و نه شعارهای عدالتخواه و مدنیای از بر است که احقاق حقوق آموزش همگانی کودکان را سر دهد. علی سجادی فقط این را میداند که باید هر روز در گرگ و میش ماشینش را روشن کند، کیلومترها در دل جاده کوهستانی پر برف و باران اورامان براند تا به شاگردانش در دل روستای عباسآباد کردستان برسد؛ جایی که شاگردانش منتظر هستند.
داستان علی سجادی در یک خط خلاصه نمیشود. او عاشقی است که هیچچیز مانع از رسیدن به علاقهاش نشده، میخواهد مسیر سخت و ناهموار اورامان باشد یا حقوق یک میلیون و 700 هزار تومانی که هیچ وقت مزایایی به آن اضافه نمیشود. « صبح زود از خانه که میزنم بیرون، چند دانشآموز روستای خودمان را که اول دبیرستان هستند به روستای مجاور میرسانم و پس از آن با ماشین به کنار رودخانه میروم. آنجا با قایق 20دقیقه پارو میزنم تا میرسم به آن سوی رودخانه و بعد از آن موتورم را برمیدارم و به روستای «ورگیو» میروم و یکی از شاگردانم را سوار میکنم و با هم میرویم سمت روستای عباس آباد.» انتهای جاده، آقای سجادی موتورش را پارک میکند و با شاگردش 20دقیقهای در دل کوه میروند تا به بقیه بچهها و مدرسه برسند. « دوست دارم دیگر. چه چیزی بهتر از اینکه مسیر هرروزت طبیعت بکر خداوندگار باشد و کارت آموزش بچههایی که تشنه یادگیریاند. چیزی غیر از این نیست.»
او که کارش را در نهضت سوادآموزی آغاز کرده، حالا 10 سال میشود که شغلی جز معلمی ندارد و تلاش کرده در این راه هم یاد بدهد و هم یاد بگیرد: «یک رایانه شخصی دارم که همان را میآورم روستا تا به بچهها کار با آن و فناوریهای جدید را یاد بدهم. ما درباره ایدههایی که میشود از فناوریهای جدید در کشاورزی و دامداری بهکار برد با هم حرف میزنیم و ایده میگیریم. بچهها خیلی دوست دارند و جدی و مصمم روی آن فکر میکنند.»
این آقا معلم کرد زبان، هیچ چیز از مسئولان آموزش و پرورش برای خودش نمیخواهد و تنها آرزویش با سواد شدن دانشآموزان مدرسهاش است. « به بچههای ما امکانات بیشتری بدهند، کلاسهایی بهتر، تختهای هوشمند که در کلاسهای شهر هست و ابزاری که آموزش آنها را به روزتر و کاربردیتر کند.» مردم روستا آقا معلم دوست داشتنیشان را پیاه و تی صدا میکنند.
* جوانمرد