خاستگاه افسانهها
محمدرضا شمس
نویسنده کودک و نوجوان
افسانهها به دوران کودکی بشر تعلق دارند؛ به زمانی که نیاکان ما با دیدن هرچیزی شگفتزده میشدند؛ طلوع و غروب خورشید، تولد و مرگ، برف و باران، روییدن گیاهان، رعدوبرق و بلایای طبیعی و چیزهای دیگریکه پیرامون آنها دیده میشدند و اتفاق میافتادند. تمام اینها ذهن انسان اولیه را درگیر میکرد و او میکوشید برای آنها علتی بتراشد و بهگونهای آنها را توضیح دهد و چه راهی بهتر از خلق قصههای اساطیری و افسانهها؟ در حقیقت افسانهها کتاب شفاهی تبیین جهان بودند که سینهبهسینه نقل میشدند و بهعنوان میراثی گرانبها در حافظه نسلها میماندند.
سیندرلا، ماه پیشونی، بلورخانم و...، همه خواهران تنی هم هستند که از بیعدالتی رنج میبرند و برای نابودی و ریشهکنکردن آن تلاش میکنند. «حسن کچل»، «خیاط شجاع»، «ایوان احمق» و «نازار و تاشلی پهلوان» هم برادرهای تنی هم هستند که با سادهدلی و پاکی به جنگ بدیها میروند و آنها را شکست میدهند.
کولیهای خانهبهدوش از نخستین کسانی بودند که افسانهها را با خود از این شهر و روستا به آن شهر و روستا و از این کشور به آن کشور بردند. بردهها و اسیران جنگی هم در گسترش افسانهها و جهانیشدنشان نقش بسزایی داشتهاند. فرضیهای هم خود من دارم که به دورانهای مشترک تاریخی برمیگردد. بهنظر من در هر دورانی انسانها مشترکات زیادی دارند که در قصهها و افسانههایشان تجلی پیدا میکند. مثلا در دوران بردهداری، آرزوها، امیدها وخواستههای اکثر بردهها شبیه هم و از یک جنس هستند و اینها در شعرها، قصهها، حکایتها و حتی ضربالمثلهایشان نمود پیدا میکند. خاستگاه مشترک نیاکان ما قبل از جداشدن و پراکندهشدن در نقاط مختلف جهان هم از دیگر دلایل تعلق افسانهها به یک خانواده جهانی است.