باد، سیمرغ، فردوسی و من
محمدهاشم اکبریانی /نویسنده و روزنامهنگار
وقتی باد میان درختان تنومند و پرشاخ و برگ میرود، حرکت برگها صدایی دارد که من شیفته شنیدن آنم. اما مدتی است باد نیامده و من هر صبح به امید وزیدن باد، زیر درخت میروم و در نهایت و پس از ساعتها انتظار ناامید برمیگردم.
بالاخره طاقتم تمام میشود. از در و همسایه، نزدیک به 50دستگاه پنکه جمع میکنم و میآورم میگذارم زیر درخت. روشنشان که میکنم امیدوارم برگها برقصند و صدایشان لذت را به جانم بریزد. با آنکه پنکهها با شدت کار میکنند اما حتی یک برگ هم تکان نمیخورد. تعجب میکنم. میروم جلو پنکهها که ببینم بادشان چقدر است و چرا برگها را تکان نمیدهد. در یک آن، باد مرا میبرد به هوا. فقط همین را کم داشتم که بروم آسمان و سرگردان، از اینسو به آنسو پرتاب شوم.
یک ساعتی میشود که در آسمانم. پرندهای بزرگ سمت من میآید. سعی میکنم کنار بکشم اما نمیشود. پرنده بزرگ میآید و درست روبهرویم میایستد. اشک صورتش را گرفته و هقهق گریه میکند. دلم به حالش میسوزد: «چی شده چرا گریه میکنی؟» توضیح میدهد که «من سیمرغ شاهنامهام. شنیدم فردوسی میخواهد نقش مرا در داستانش عوض کند و بهجای پرندهای مهربان که زال را بزرگ کرد، پرندهای وحشی شوم که زال را پارهپاره میکنم و به جوجههایم میدهم.»
میگویم بعید است فردوسی دست بهچنین کاری بزند. اما سیمرغ مرا پشت خود میگذارد و نزد فردوسی میبرد. شاعر غرق نوشتن شاهنامه است و بعضی ابیات را خط میزند و بهجای آنها شعر دیگری مینویسد. سیمرغ مرا زمین میگذارد و خودش میرود گوشهای پنهان میشود. میروم کنار فردوسی مینشینم. او که غرق در افکار و احساسات خود است و متوجه من نشده با صدایم به خودش میآید. میپرسد کی هستم و آنجا چه میکنم. میپرسم: «راست است که میخواهی سیمرغ مهربان را تبدیل به سیمرغ وحشی کنی؟» با تندی جواب میدهد: «بله. سیمرغ که نباید بچه آدمیزاد بزرگ کند. او باید بچه را بخورد».
- ولی اگر این کار را بکنی کل شاهنامه و حتی داستان رستم بههم میریزد، چون رستم پسر زال است و زال را هم سیمرغ بزرگ میکند.
- نگران آن نباش.
سرش را زیر میاندازد و مشغول میشود. حتم دارم دست به این کار نمیزند، یعنی نمیتواند که بزند چون همهچیز شاهنامه، حتی داستان تراژیک رستم و سهراب بههم میریزد. آرام از کنارش بلند میشوم و میروم سراغ سیمرغ که کمی دورتر پنهان شده. به سیمرغ که میرسم نشانی از اشک در چشمهایش نیست و جای آن را خون گرفته. میترسم. نگاهش واقعا ترسناک شده است!