وضعیت کتابخوانی را چطور میبینید؟
وضعیت کتاب و کتابخوانی ما الان فاجعهبار است که عوامل متعددی دارد و از مهمترین دلایلش هم اینترنت است.
مگر در زمانهای گذشته که اینترنت نبود، ما کتابخوان بودیم؟
دیگر به این شدت کتابنخوان نبودیم؛ حداقل هر کتابی 5هزار تیراژ داشت! الان تیراژ هر کتاب به 300نسخه رسیده است که البته آن را هم نمیخرند. البته یک علت مهم در این رابطه، مسائل اقتصادیاست. اینروزها افراد ترجیح میدهند به جای خرید یک کتاب، نانی بخرند و سر سفره خانوادهشان بگذارند. حرف شما درست است که ملت ما از ابتدا روحیه کتابخوانی نداشته است ولی این وضعیت، دارد هر روز بدتر و بدتر میشود.
چرا هیچوقت ایرانیها به کتابخوانی و یا اصولا مطالعه گرایش نداشتهاند؟
در گذشته که مهمترین دلیلش بیسوادی بود. در زمان قاجار 99درصد مردم ایران اصلا سواد نداشتند. از یک جامعه بیسواد چه انتظاری میتوان داشت؟
در زمان پهلوی چطور؟
شرایط مطالعه از الان بهتر بود.
البته همان زمان هم بیشتر، فولکلور و قصه و شعر بود؛ یعنی در خانهها، بیشتر شعرخوانی بود تا کتابخوانی. منظورم از کتاب، چیزی به غیر از شعر است؛ مانند موضوعات سیاسی و اجتماعی جدی و... .
شما اگر به خارج از ایران سفر کنید، میبینید حتی گدای خیابانی که روی شیشههای نورگیر شیرینیفروشی نشسته است تا گرم شود هم کتاب میخواند. مردم در آن سطح طبقاتی، کتاب میخوانند ولی ما روحیه کتابخوانی نداشتهایم و نداریم. البته الان وضع، خیلی بد شده است و بسیاری از انتشاراتیهای ما به علت کسادی بازار کتاب، مجبور شدهاند کارشان را تعطیل کنند!
شما که با کتاب انس بیشتری دارید، فکر میکنید کسانی که کتاب را جزو نیازها و روزمرگیهایشان قرار نمیدهند و آن را از زندگیشان حذف کردهاند چه چیزی را از دست دادهاند؟
کتابخواندن لذت است. وقتی از لذت کتابخوانی میگوییم مثل این است که برای کسی که هنوز قند نخورده است، از شیرینی بگوییم. باید با این لذت عملی آشنا شد و با آن انس گرفت؛ آنوقت است که میتوان فهمید لذتش بیشتر از غذاخوردن و تفریحکردن است. آدمهایی مثل من که به کتابخواندن عادت کردهاند و با آن خو کردهاند نمیتوانند بدون کتاب زندگی کنند و نبود کتاب برایشان در زندگی خلأیی بزرگ است.
اگر این را به کسی که در عمرش یک بار هم کتابی را باز نکرده است بگوییم، میگوید که من اصلا نمیخواهم این شیرینی را تجربه کنم. به نظرتان نباید کار جدیتری برای راغبکردن افراد به کتابخوانی انجام دهیم؟
مدارس ما باید کتابخوان بار بیاورند. من در تمام مدت تدریسم شاگردانم را موظف میکردم که در طول ترم، یک کتاب را بخوانند و خلاصه آن را بنویسند و برای من بیاورند و بخوانند؛ یعنی در یک کلاس با 30کتاب آشنا میشدند و مجبور بودند کتاب را بهدقت بخوانند که بتوانند خلاصه کنند و بیاورند. این یک تلنگر است و آغاز ایجاد یک عادت. من یک نفر در این جامعه هستم؛ اگر همه... مثلا همین تلویزیون که بسیار مهم است و بیشترین تأثیر را میتواند داشته باشد، کاری بکنند، دیگران هم با این لذتی که من میگویم آشنا میشوند.
در جامعه ما اولین چیزی که از سبد خریدشان کم میشود، روزنامه و کتاب است!
این عادت بدیاست که اول از روزنامه و کتابشان میزنند؛ در حالی که میبینیم خانم و آقایی بهراحتی 20هزار تومان میدهند و یک ساندویچ برای بچهشان میخرند و آن بچه ساندویچ را تا نصفه گاز میزند و دور میاندازد؛ ولی همین پدر و مادر، حاضر نیستند که 10هزار تومان از هزینه ساندویچ دورانداختهشده را برای کتابخریدن بدهند. این فرهنگ و رفتار، بد است.
چطور شد که با کتاب اینقدر انس پیدا کردید؟
پدر من انسان بسیار فرهیخته و فرهنگدوستی بود. بسیار کتاب میخواند. شاعر بود. یادم هست که وقتی روزنامه «اطلاعات» به دستم میرسید از «ب» بسمالله تا پایانش را میخواندم. من در این فضا رشد کردم. از 15سالگی هم روزنامهنگاری میکردم. نخستین کتابم را در 18سالگی نوشتم که انتشارات امیرکبیر چاپش کرد.
برای نخستینبار چه کتابی را خلاصه کردید؟
«سپید دندان» جک لندن بود. کتابش را تا همین چند سال پیش داشتم ولی در اسبابکشی از بین رفت. وقتی بچه بودم کتابهای ادبیات کودک و نوجوان نبود و سالها بعد کانون پرورشی فکری کودکان و نوجوانان ایجاد شد که عباس کیارستمی در قسمت فیلمش بود. آن گروه بودند که کتابهای کودک و نوجوان و قصههای کودک را رواج دادند.