• جمعه 14 اردیبهشت 1403
  • الْجُمْعَة 24 شوال 1445
  • 2024 May 03
یکشنبه 1 مهر 1397
کد مطلب : 31414
+
-

دوئل با کلاشنیکف خالی

روزنه
دوئل با کلاشنیکف خالی


مهدیا گل‌محمدی/ روزنامه‌نگار
مصطفی پسرعمویم که به سربازی رفت، شدم تنها بچه ته‌تغاری فامیل که تمام همبازی‌هایش را از او گرفته بودند. مصطفی، یک‌تنه تمام همبازی‌هایم بود. در بازی‌های ارتش 4نفره پسرعمو‌ها تنها سرباز پاطلایی جمع بودم که به‌دلیل اختلاف سنی حدود 15ساله به گرد پایشان هم نمی‌رسیدم و فقط مصطفی بود که حوصله می‌کرد برایم راه‌های رفته را باز‌گردد. خانه‌ مصطفی دو کوچه از ما فاصله داشت و آن روز‌ها تنها آرزویم این بودکه قد من آنقدر بلند شود که بتوانم بدون صدا‌زدن رهگذر‌ها زنگ خانه‌شان را بزنم. بعد مصطفی تفنگ‌بادی‌اش را به من بدهد تا چند تیر ساچمه‌ای هم‌ من بزنم. نگاهی به تخته‌چوبی تیراندازی‌‌اش که فقط روی خال‌های رنگی‌اش سوراخ‌سوراخ شده بود و تخت همیشه آنکاردش پیشاپیش نشان می‌داد او با پایان دوره خدمتش ممکن است در ارتش ماندنی ‌شود. همان هم شد. نفر اول مسابقات تیراندازی با اسلحه کلاشنیکف ارتش حالا به‌جای کمربند، فانوسقه می‌بست و مثل هر نظامی دیگری قوزک‌های پاهایش با درد پا کوبیدن بدون پوتین در خوابگاه پادگان آشنا بود. قفسه کتابخانه‌اش پر از مجله‌ دانستنی‌ها بود و بعد‌ها داستان‌راستان، نخستین خوشه‌چینی‌ام از کتابخانه ‌شخصی‌اش شد. بچه که بودم دانستنی‌ها را ورق می‌زد و ماجرای بعضی از عکس‌ها را برایم توضیح می‌داد. عکس عقابی که همیشه بال‌هایش را روی قلمرو‌یش باز می‌کرد یا ماجرای مرد شجاعی که با اسلحه خالی در یک دوئل شرکت کرد. یک‌بار هم خبری علمی برایم خواند مبنی بر اینکه قلب هر کسی به اندازه مشت گره‌کرده اوست. آن سال در حمله تروریستی به رژه ارتش، مصطفی هم به ستون پنج و با سری افراشته پا می‌کوبید که تیراندازی انجام شد. هنگام رژه ارتش، هیچ فشنگی در جان اسلحه‌ نیست . حتی گلنگدن و سوزن سلاح‌ها خارج می‌شود. سال بعد برای دیدن عمورضا و خوشحال از اینکه دیگر دستم به آن زنگ قدیمی می‌رسد، راهی محله‌شان شدم. وقتی رسیدم به جای آن زنگ قدیمی خانه‌، حالا فقط یک حفره خالی بود؛ حفره‌ای به اندازه یک مشت گره کرده.

 

این خبر را به اشتراک بگذارید