• سه شنبه 11 اردیبهشت 1403
  • الثُّلاثَاء 21 شوال 1445
  • 2024 Apr 30
یکشنبه 1 مهر 1397
کد مطلب : 31405
+
-

آلزایمر کدام چهره‌ها را نتوانست مخدوش کند؟

از هوش می...

علیه فراموشی؛ در ستایش کسانی که خاطرات ما را ساختند

از هوش می...

نگار حسینخانی

«معشوق جان به بهار آغشته منی، منی، منی که مرا می‌افتد/ من می‌روم از هوش منی اگر تو مرا تو شانه بزن زانو منی از هوش می...» و رضا براهنی به همین آرامی فراموشی را می‌پذیرد تا ما به او زل بزنیم و رفتگان‌مان را پاس بداریم. این چند خط علیه فراموشی نوشته شده تا درد برایمان معنای دیگری پیدا کند. چقدر می‌تواند تراژیک باشد که قهرمان‌های کتابخانه‌ات، فیلم‌هایت و موسیقی‌هایت درحالی‌که زیستن را ادامه می‌دهند، زندگی را بدرود گفته باشند. از روزی که اکتای براهنی در مجله تجربه پدرش را روایت کرد، رضا براهنی را روبه‌روی آن آینه می‌بینم که به‌صورتش زل‌زده‌ و در جست‌وجوی آن لغت تنها، نامش را نمی‌یابد. حتی نمی‌داند برای چه گفته بود شتاب کردم که آفتاب بیاید... نیامد: «...اگر چه هق‌هقم از خواب، خواب تلخ برآشفت/... ولی گریستن نتوانستم/ نه در پیش دوست/ نه در حضور غریبه/ نه کنج خلوت خود گریستن نتوانستم/ که آفتاب بیاید... نیامد». 

یورش به یک ذهن زیبا

سلول‌های خاکستری مغز، مثل تپه شنی، به یک اشاره فرو می‌ریزد و همه تصویرها را زیرخود دفن می‌کند. وقتی فهیمه راستکارِ صداپیشه آذر۱۳۹۱ و پس از گذراندن دوره طولانی بیماری آلزایمر، در ۸۰سالگی درگذشت، همان‌جا بود که نجف را هم روی صندلی راحتی، خیره به آشپزخانه دیدم که به آن اتاق تنهایی خو نکرده بود و با اعتراض به زندگی به دوربین لبخند می‌زد.

 نجف دریابندری ،گنجینه زنده بشری در میراث خوراک ثبت ملی شد؛ هم در ذهن و هم کتابخانه‌هایمان. اما دیگر پس از آن آشپزی نکرد تا کتاب مستطابش آشی بپزد برای همه آنها که باید هنوز از لذت یادآوری رنج ببرند. دریابندری را حالا باید بین فراموشی‌هایش جُست؛ بین بی‌رحمی آلزایمر که به یک ذهن زیبا یورش برده و حالا فراموشی را جای آن‌همه کتاب، لغت، ترجمه، مقاله و چه و چه نشانده است. اصلا چه اهمیت دارد آن کلمات که دیگر برای عزیزترین‌هایت هم یاری‌ات نکند.

درمان فراموشی با آلزایمر

وقتی دست‌هایش را بلند کرد که کبوتر روی آن شاخه‌های دور را نشان بدهد، به این فکر کردم که حالا همین‌که او این تصویر را می‌بیند کافی است. حداقل همین تصویر را یادداشت می‌کند در ذهن که کبوتر پرید و آن تصویر هم. رشیدی که در مراقبت همسر برومندش هیچ‌گاه تصاویر فراموشی‌اش را با خاطراتی تازه مخدوش نکرد، حالا فیلم‌هایش از آن دیدار شماره 500 مجله فیلم منتشر شده که برای بازسازی جلدی از این مجله با عزت‌الله انتظامی و مشایخی در باغی نشسته‌اند و گپ می‌زنند. انتظامی که با مرگش به انتشار این تصاویر مشروعیت داد، در این تصاویر با رشیدی حرف می‌زند. فیلم‌هایی از آن شماره خاص به دبیری اصغر فرهادی منتشر شده که رشیدی در بازسازی تصویری از فیلم «خانه عنکبوت»، خاطری را در ذهن رو به اضمحلال خوانندگان مجله فیلم روشن کرد که خود فراموش‌اش کرده بود؛ آلزایمری که به درمان فراموشی کوشید.

آن چند تن و تنان دیگر

خبر از این قرار بود؛ حسین سرشار که از بیماری آلزایمر رنج می‌برد، در تصادف با اتومبیل درگذشت؛ آنگاه که صدای آژیر، اپرا و مرگ یکی می‌شود. مردی آشفته در طبقه آخر برج مهرجویی که باغچه پشت‌بام را سبز و بی‌نظیر کرده بود. چطور می‌توان آن چهره سرشار از موسیقی را فراموش کرد؟ فراموشی‌ ملودی سفید روی برگه‌های خاکستری مغز! چطور خود را می‌بخشی وقتی مرگ هنرمند را به نامت زده‌اند تا باورش کنیم.
تابلوفرشی از جوانی‌ها، در ورودی خانه نصب کرده‌اند تا زیبایی را ثبت و مستدام کنند. خاطرات را اما باید از یاد برد وقتی ریاحی دکمه کنترل را می‌زند و شبکه‌های تلویزیون را برای دروکردن تصویرهایی که به یاد نخواهد آورد بالا و پایین می‌کند. جدول کارساز نیست، حتی فیلم‌هایی را که بازی کرده است. ریاحی را گاهی به یاد می‌آورد و به محض به‌یادآوردن، فراموش‌اش می‌کند. دستش را روی قاب عکس همسرش می‌کشد و انگار عشق، منبع دیگری داشته باشد، در خاستگاه دیگری یاد را جست‌وجو می‌کند. شهلا ریاحی قناری‌ای در قفس است این روزها که چهره زیبایش را مراقبت می‌کنند؛ بی‌یادی، بی‌خاطره‌ای.

با این تصاویر چه باید کرد؛ ابراهیم یونسی، مترجم پشت پنجره آن آسایشگاه که راهت نمی‌دهد و او به هر آنچه به یاد ندارد، فکر می‌کند. یونسی در همان آسایشگاه می‌میرد. اما هنوز چهره افسرده‌اش پشت دیوارهای آسایشگاه از یاد ما نمی‌رود. خانواده اجازه هر دیداری را محدود کرده بودند و او در همین محدودیت‌ها از جسم گریخت. در فرار حافظه، حافظ خاطرات‌مان را به یاد بیاوریم.

 

این خبر را به اشتراک بگذارید
در همینه زمینه :