پرواز درخشان از مزدا
دعوت به تیم ملی جوانان نقطه عطف زندگی درخشان بود. درخشان تعریف میکند: «۷۰نفر برای تیم ملی انتخاب شده بودند؛ بازیکنهایی از بهترین باشگاههای مختلف کشور، مثل بانک ملی، راهآهن، پرسپولیس، استقلال و شاهین. البته من از یک باشگاه دستهدوم به اسم مزدا دعوت شده بودم. همسایه ما برای دیدن مسابقه فوتبال به ورزشگاه شیرودی رفته و از بلندگوی آنجا اسم من را شنیده بود. وقتی خبر را به من داد، باورم نمیشد و منتظر بودم تا روزنامه کیهان ورزشی يا دنیای ورزش صبح چاپ شود. از صبح کله سحر جلو کیوسک ایستاده بودم تا روزنامه بخرم و مطمئن شوم.
وقتی اسمم را در روزنامه دیدم، اشکم درآمد. وقتی به خانه آمدم به مادرم گفتم: میدانی چه اتفاقی افتاده؟ گفت نه. گفتم: من را تیم ملی دعوت کردهاند. مادر تبریک گفت. گفتم: ولی من نمیروم. او پرسید: چرا؟ گفتم: میدانی چه کسانی را دعوت کردهاند؟ اصلاً نمیتوانم با آنها برابری کنم. مادرم گفت: برو، اشتباه نکن، برو تلاش کن. اگر شد که شد، اگر نشد که هیچ. قرار بود شنبه خودم را به اردوی تیم ملی معرفی کنم. صبح به دبیرستان و بعدازظهر به استادیوم کشوری در میرداماد رفتیم. مادرم پولی به من داد و گفت: برو بیرون، ناهار بخور، جون بگیری، بعد برو سرتمرین. در استادیوم از من پرسیدند: پستت چیه؟ گفتم: فوروارد هستم، سه تا پست میتوانم بازی کنم: گوش چپ، سنتر، سمت راست. اما وقتی تمرین شروع شد و اسامی برای ترکیب خوانده شد، به من گفتند كه باید دفاع چپ بازی کنم. مربی خارجی تعیین کرده بود . من به او گفتم: آقا، پستم جلوست، من در پنج بازی که برای جوانان انجام دادم، چهار گل زدهام، دفاع نیستم. مربی گفت: نه، باید دفاع چپ بازی کنی. آن روز گذشت و به تعدادی از کسانی که آن روز آمده بودند، گفته شد دیگر فردا نیایند، اما اسم من در بین آنها نبود و باید فردا ميآمدم.»