دستپرورده وزیر
شخصی بود سخت لاغر و ضعیف و حقیر همچون عصفوری (گنجشک) درنظرها، چنانکه صورتهای حقیر او را حقیر نظر کردندی و خدا را شکر کردندی، اگرچه پیش از دیدن او متشکی (شاکی) بودندی از حقارت صورت خویش و با این همه، درشت گفتی و لافهای زفت (بزرگ) زدی و در دیوان مَلِک بودی. وزیر را آن درد کردی و فروخوردی تا روزی وزیر گرم شد و بانگ برآورد که «اهل دیوان (دربار)، این فلان را از خاک برگرفتیم و بپروردیم، و به نان وخوان و نانپاره و نعمت ما و ابای ما کسی شد، به اینجا رسید که تامرا چنینها گوید.» در روی او برجست و گفت: «ای اهل دیوان و اکابر (بزرگان) دولت و ارکان راست میگوید: به نعمت و نانریزه او و ابای او پرورده شدم و بزرگ شدم، لاجرم بدین حقیری و رسواییام. اگر به نان و نعمت کسی دیگر پرورده شدمی، بودی که صورتم و قامتم و قیمتم به از این بودی. او مرا از خاک برداشت لاجرم همی گویم که یا لَیتَنی کنتُ ترابا (ای کاش من خاک میبودم)، و اگر کسیام از خاک برداشتی چنین اضحوکه (مایه ریشخند) نبودمی.» فیهمافیه، مولوی