حنیف غفاری | دکتری روابط بینالملل
طی روزهای اخیر شاهد برگزاری نشست کپنهاگ در اتحادیه اروپا هستیم. سران اروپایی میگویند این نشست نقطه آشکارساز بحرانهای جدی و سهمگینی بوده که باید طی ماهها و سالهای آتی با آن دستوپنجه نرم کنند. بهعبارت بهتر، نشست کپنهاگ حول مفاهیم جنگ، بازدارندگی و افزایش بودجه نظامی اروپاییان شکل گرفته و همین مسئله حاکی از عمق فاجعهای است که اروپا را فراگرفته است. زمانی که در هفتم فوریه۱۹۹۲ پیمان ماستریخت یا همان پیمان اتحادیه اروپا بین سران ۱۲کشور عضو جامعه اقتصادی اروپا منعقد شد، اروپاییان براساس قرائت و تفسیر رئالیستی خاصی که از مقوله قدرت داشتند، تصمیم به همافزایی جمعی در راستای ایجاد ثبات در مرزهای اروپا و مداخلهگرایی جمعی در دیگر نقاط جهان گرفتند. صورت مسئله گویا بود: اتحادیه اروپا درست در زمانی تشکیل شد که اتحاد جماهیر شوروی فروپاشیده و نظام دوقطبی به نظام تکقطبی تبدیل شده بود. اروپاییان در سال۱۹۹۲ فرصت طلایی استقلال از آمریکا را از دست دادند. اگرچه برخی مفسران اروپایی معتقد بودند تجمیع قدرت کشورهای اروپایی با یکدیگر بهمثابه عرض اندامی مؤثر در برابر یکهتازی اقتصادی و سیاسی آمریکا در نظام بینالملل خواهد بود، اما نگاه زیرساختی بیشتر کشورهای اروپایی که خود را جزئی از شبکه «حامی-پیرو» تشکیلشده پس از فروپاشی کمونیسم به رهبری آمریکا میدانستند، منجر به تعریف «توان جمعی اروپا» در زمین بازی آمریکا شد. بهعبارت بهتر، اروپاییان پذیرش نظام تکقطبی را به یک مبنا در تصمیمگیری جمعی خود تبدیل کردند. این بدترین خطای راهبردی سران قاره سبز بود.
درحالیکه پیمان ماستریخت وعده صلح از طریق یکپارچگی میداد، نشست کپنهاگ پس از گذشت 3دهه صحنهای برای بحث درباره ساختن دیوار دفاعی، مدیریت نبرد با روسیه و احتمال شکست آرمان اروپا بود. بهنظر میرسد اروپا بهجای پیشروی در مسیر اتحاد مدنظر قرن بیستویکم بار دیگر در پیچوخمهای امنیتی و اختلافات هویتی قرن بیستم گرفتار شده است. صورت مسئله گویاست: اتحادیه اروپا به قرن بیستم عقبگرد کرده است، با این تفاوت که سیاستمداران لمپن و ناتوان امروزی در اروپا با ادعای صلح و دمکراسی قاره سبز را به میدان جنگ تبدیل کردهاند. از امانوئل مکرون در فرانسه گرفته تا فریدریش مرتس در آلمان مشغول بازی با آتشی هستند که نهتنها در محدوده جغرافیایی و راهبردی اروپا بلکه در غزه و دیگر نقاط جهان آن را افروختهاند. بحرانزیستبودن امروز اروپا معلول تهدیدات بیرونی نیست، بالعکس محصول انتخاب خاص خود سیاستمداران و نهادهای اطلاعاتی-نظامی آن است. در چنین شرایطی سران اتحادیه اروپا نباید پس از فروپاشی این مجموعه (که در آیندهای نهچندان دور قطعی بهنظر میرسد) کسی جز خود را سرزنش کنند. در شرایطی که اروپا بیش از هر زمان دیگری در گرداب بحرانهای خودخواسته اما غیرقابل مدیریت گرفتار شده، تکلیف بازیگرانی مانند زلینسکی در اوکراین که خود را متغیری وابسته به بروکسل قلمداد میکنند مشخص است. رئیسجمهور اوکراین به اروپایی دخیل بسته که زمزمه فروپاشی آن بیش از هر زمان دیگری به فریاد تبدیل شده است.
از ماستریخت تا کپنهاگ
در همینه زمینه :
یادداشت