
وداع با اسطوره عصر طلایی
درگذشت رابرت ردفورد در 89سالگی

حافظ روحانی
مرد همیشهجوان سینما که تا همین چند سال پیش نماد جذابیت مردانه بود، در ۸۹سالگی از دنیا رفت؛ خبری تلخ برای انبوه دوستدارانش در سراسر جهان و ایران که چهرهاش را بیشتر با
«بوچ کسیدی و ساندنس کید»، «نیش» و «همه مردان رئیسجمهور» بهخاطر میآورند. البته برای جوانان قدیم و سینماروهای دهههای 40 و 50 شمسی، رابرت ردفورد یادآور فیلمهای بسیاری است.«پسر طلایی هالیوود» در دهههای 1960 و 1970، از آخرین بازماندگان عصر طلایی هالیوود بود. عصر دیروز مدیر برنامههای رابرت ردفورد اعلام کرد که او در خواب و در منزلش در ایالت یوتا در ۸۹سالگی چشم از جهان فرو بست.
متولد کالیفرنیا، موطلایی اصلی، جوان ورزشکاری بود که بهخاطر مهارت در بیسبال بورسیه شد، اما بهخاطر یک چالش شخصی این فرصت را از دست داد. او در آکادمی آمریکایی هنرهای دراماتیک در نیویورک تحصیل کرد، جایی که با لولا وان واخنن، همسر آینده و مادر 4بچهاش آشنا شد. این دو درنهایت جدا شدند. یکی از فرزندانش در نوزادی درگذشت و بخش زیادی از زندگی خصوصی ردفورد بهشدت پشت پردهای از رمزوراز محافظت میشد. ردفورد از کالیفرنیای جنوبی و با تیپ مرد ساحلیای که موهایش پر از شن است، با خودش راحت است. مشخصا خوشتیپ است، اما خیلی آویزان نمیشود. دیر شروع به صحبت کردن میکند. تمیز است. ابتدا راهش را به صحنه و بعد تلویزیون باز کرد و درنهایت در دهه1960 وارد سینما شد. نخستین نقش چشمگیر او «بوچ کسیدی و ساندنس کید»(1969) بود که نخستین بازیاش در کنار پل نیومن هم بود، دوست و همکارش در تمام زندگی که اوجگیریاش به پانتئون بازیگران سینما شاید دلیلی برای حسادت ردفورد باشد، کسی که مهارتهایش در مقابل دوربین بهندرت فراتر از نظر دادن در مورد ظاهرش ستایش شده است. بههرحال، در ادامه موفقیت در گیشه، همراه با محبوبیت جهانی برایش رقم خورد. در چند فیلم در کنار پل نیومن، ازجمله در «نیش» (1973) درخشید، فیلمی که برنده اسکار شد. در انتهای دهه1970 ردفورد به بازیگر بالغی تبدیل شده بود که بهخاطر خوشسیمایی طبیعی بسیاری به او حسادت میکردند.
با وجود آرامش آشکار در زندگی حرفهای دستچینشدهاش بهعنوان بازیگر- بدون در نظر گرفتن جذابیتهای تجاری و سطوح متفاوتی از اصول اخلاقی هنری در فیلمها- چرخش غیرمنتظره ردفورد تلاشی دومرحلهای برای ایجاد جایگاهی منحصربهفرد در تاریخ بود؛ اولیاش کنارهگیری از زندگی زیر نورافکن و نشستن روی صندلی کارگردان بود.
دومین چرخش غیرمنتظره او راهاندازی جشنواره ساندنس بود، جایی که قرار بود یک کارگاه کمونمانند برای سینماگران آماتور و حرفهای باشد تا محصولاتی کمتر تجاری از هالیوود در آن به سرانجام برسند، هرچند بعدها ساندنس به جایی صرفا برای خرید و فروش مثل دیگر جشنوارهها تبدیل شد. او در سال2002 یک اسکار افتخاری گرفت.