
مأموریت آخر میثم
روایتی از زندگی و عروج خونین مردی که سالها آماده شهادت بود

زهرا بلندی
صبح جمعه پس از آغاز حمله اسرائیل به تهران، بدون هیچ معطلی، کولهاش را بست و راهی شد. نه وقتی برای ترس داشت و نه دلتنگی. «شهید میثم سلگی» سالها آماده شهادت بود، او در جبهه دفاع از وطن و ایستادگی مقابل دشمن، بعد از گذشت کمتر از دو روز در اثر حمله موشکی اسرائیل به محل کارش، دچار آسیبدیدگی شدید شد و پس از یک هفته، دوم تیرماه دعوت حق را لبیک گفت و به آرزویش رسید.
حضور در سوریه و عراق
شهید میثم سلگی ۴۳ساله، از همان سالهای نوجوانیاش در مسیر خدمت قدم گذاشته بود؛ از آن بچهمسجدیهای فعال که دلشان پر از آرمان و عشق به وطن است. ۲۳سالگی وارد سپاه شد و سالها بهعنوان نیروی پاسدار خدمتگزاری کرد.
بهار احمدی همسر شهید، حضور میثم سلگی در جنگ ۱۲روزه اخیر و شهادتش را اینگونه روایت میکند: «حضورش در هر مأموریتی با آمادگی برای شهادت بود. سالهای ۹۴ و ۹۵ بارها برای مأموریت به سوریه و عراق رفت. عکسش با شهید حاج قاسم سلیمانی هم همان زمان ثبت شده است.»
سلگی بزرگ شده محله شهرک بعثت منطقه 16بود اما بهدلیل ارادت خاصش به حضرت معصومه(س) از 4سال پیش همراه خانواده ساکن شهر قم شدند.
همسرش با بیان اینکه شهید سلگی اول هفته برای حضور در محل کار به تهران میرفت و آخر هفتهها به قم برمیگشت، میگوید: « صبح جمعه بعد از حمله اسرائیل، آخرین دیدار ما بود. عصر یکشنبه بعد از ساعتها بیخبری بالاخره تلفن همراهش را شخص دیگری جواب داد. دلم آشوب شد. وقتی با طفره رفتن جوابم را دادند، مطمئن شدم اتفاقی افتاده است. خودم را به تهران رساندم و متوجه شدم در اثر انفجار در محل کارش دچار آسیبدیدگی شدید و به بیمارستان منتقل است. چند روز در آیسییو بود. در همان مدت دوبار چشم باز کرد، با مهربانی چند جمله کوتاه گفت و دوباره خوابید... تا اینکه دوم تیر برای همیشه
پر کشید و رفت.»
دعای شهادت؛ رسم خانوادگی
احمدی از گفتوگوهای شب آخر میثم با او برایمان تعریف میکند: «ساعات پایانی آن شب، در مسیر بازگشت به قم، میثم ناگهان سرش را روی فرمان گذاشت و گفت: بهار، آنقدر ناراحتم که دلم میخواهد سرم را به دیوار بکوبم. چرا با اینکه در سوریه و عراق بودم، هنوز شهادت نصیبم نشده؟ حتی همان شب وقتی از یکی از آشنایان شنید اسرائیل ممکن است حمله کند، با خنده گفت: هیچ غلطی نمیتواند بکند. اگر همچنین اتفاقی رخ دهد، آنقدر آمادهایم که «مرگ بر اسرائیل» را نشانش دهیم.» احمدی با وجود غم فراق همسرش مصمم این جمله را بیان میکند و ادامه میدهد: «درد جدایی برای من و پسرانم کم نیست اما با فکر اینکه بهترین سرنوشت برای او رقم خورد آرام میگیریم. این رسم خانوادگی ما بود؛ همیشه در حق هم آرزوی شهادت میکردیم.»
دلبسته خانه دلسپرده ایمان
بهاراحمدی ویژگیهای رفتاری همسر شهیدش را اینگونه روایت میکند: «با وجود ازدواج سنتی و فامیلی، همیشه بین نزدیکان از علاقه ما به هم حرف بود. با وجود دو پسر ۱۷ و ۱۱ساله، هنوز مثل سالهای اول زندگی، عاشقانه کنار هم بودیم. برای هم نامه مینوشتیم و از ابراز محبت به هم ابایی نداشتیم.» این همسر شهید درباره ارتباط خوب سلگی با فرزندانش میگوید: «از نوزادی بچهها را روی دوشش به مسجد میبرد و همین باعث شد آنها با عشق به مسجد بروند. همیشه تفریحاتشان با بچهها به راه بود. باهم به استخر و پارک میرفتند و فوتبال و تنیس روی میز جزو بازیهای ثابتشان بود. همسن و سال آنها میشد و پابه پایشان با شور و شوق بازی میکرد.» او فقط مرد خوب خانه نبود. خیر او به همه میرسید. احمدی با بیان این موضوع میگوید: «هرماه مبلغی را برای نیازمندان کنار میگذاشت. قرآن میخواند و نکاتش را یادداشت میکرد و به دیگران میگفت؛ آنقدر به این موضوع مسلط بود که بعضیها فکر میکردند او حافظ کل قرآن است.»