• چهار شنبه 5 شهریور 1404
  • الأرْبِعَاء 3 ربیع الاول 1447
  • 2025 Aug 27
سه شنبه 4 شهریور 1404
کد مطلب : 261909
لینک کوتاه : newspaper.hamshahrionline.ir/rRRX6
+
-

اعدام بی‌صدای یک وطن دوست

لیلا باقری؛ روزنامه‌نگار

نگارستان باغی است که فتحعلی‌شاه برای ییلاق ساخت، اما کسی فکرش را نمی‌کرد که این باغ روزی شاهد خونریزی‌ای باشد؛ بدون آنکه حتی خونی ریخته شود. کوچه‌گرد امروز روایت کشته شدن یکی از وطن‌دوست‌ترین ایرانیان در باغ نگارستان است؛ قائم‌مقام فراهانی. داستان از وفای به عهد محمدشاه قاجار آغاز می‌شود، به تاریک‌ترین شکل ممکن؛ عهدی که پیش از پادشاهی در حرم امام رضا(ع) با پدرش عباس میرزا بست که خون قائم‌مقام را نریزد. از سوی دیگر، قائم‌مقام نیز به عباس میرزا قول داد که به پسرش وفادار بماند. میرزا ابوالقاسم، پسر میرزا عیسی بزرگ در خانواده‌ای اهل علم پرورش یافت و در سیاست، وطن‌پرستی را از پدرش آموخت. هنگامی که ناپلئون اروپا را به آشوب کشید، میرزا در کنار عباس‌میرزا در آذربایجان جنگید تا اینکه روزی فتحعلی‌شاه همه را جمع کرد و فریاد جنگ سر داد. تنها قائم‌مقام و عباس‌میرزا سکوت کردند. وقتی شاه علت را پرسید، قائم‌مقام پاسخ داد: «به قانون حساب کسی که 6 کرور مالیات می‌گیرد (فتحعلی شاه) با کسی که 600 کرور عایدات دارد از جنگ درنمی‌آید.» و با این پاسخ به خراسان تبعید شد. سپس روسیه تبریز را گرفت و معاهده ترکمانچای امضا شد. بیگانگان خشمگین، دربار خیانتکار، اوضاع آشفته و... تا اینکه در دوران محمدشاه، قائم‌مقام بازگشت. شاه، جوان و بی‌تجربه بود. قائم‌مقام مشاور، وزیر، مربی و همه‌چیز او شد، اما همین نزدیکی‌ باعث شد دشمنان زیادی پیدا کند؛ از شاهزاده‌ها تا بیگانگان. قائم‌مقام دست انگلیسی‌ها را بست، مفت‌خورها را بیرون کرد. دشمنانش پول خرج کردند و علیه او نقشه کشیدند. یک شب، قائم‌مقام را به قصر نگارستان خواستند. وقتی رسید، به او گفتند شاه در عمارت سردر منتظر است. بعد از ساعت‌ها انتظار و بی‌خبری، با لبخندی تلخ گفت: «پس من اینجا محبوسم؟» 6شب و روز گذشت؛ بدون غذا و آب تا شاید بمیرد. او نمرد...
 گفته می‌شود به او قهوه قجری دادند. وقتی مسموم و بدحال شد، اسماعیل‌خان قراچه‌داغی و چند نفر دیگر سراغش رفتند. او مقاومت کرد، اما در نهایت با دستمال خفه‌اش کردند و سرانجام شبانه، بدون غسل و کفن در حرم عبدالعظیم دفنش کردند. می‌گویند شاه گفته بود که قلم و کاغذ را از او دور کنند؛ مبادا چیزی بنویسد که دل او نرم شود. اما او با ناخن روی دیوار حوضخانه نوشت: «روزگار است اینکه گه عزت دهد گه خوار دارد / چرخ بازیگر از این بازیچه‌ها بسیار دارد.»

این خبر را به اشتراک بگذارید