
جنگ با پادشاه زن

روزگاری در ری، پادشاهی پارسا و پاکدامن و کاردان ملقب به سیده زن فخرالدوله بود. چون فخرالدوله درگذشت، پسر کوچکش را مجدالدوله لقب دادند و او را بهعنوان وارث تاج و تختش برگزیدند، اما مجدالدوله فرزندی ناخلف از کار درآمد. باری، مادرش سیده، سیوچند سال در ری، اصفهان و قهستان حکومت کرد.سلطان محمود، فرستادهای به ری گسیل کرد و به سیده پیغام داد که باید تحت امر او درآید و سکه به نام او ضرب کند و خراج بپردازد و تهدید کرد که اگر چنین نکند، ری را به تصرف خود درمیآورد و او را از میان برمیدارد.چون فرستاده سلطان پیام او را خواند، سیده گفت: «به سلطان محمود بگو تا وقتی شوهرم فخرالدوله زنده بود، این نگرانی وجود داشت که تو بخواهی ری را تصرف کنی. وقتی او درگذشت و زمام امور بهدست من افتاد، آن نگرانیام برطرف شد چون با خود گفتم محمود، پادشاهی عاقل است ومیداند که پادشاهی مثل او نباید به جنگ زنی برود. حال اگر بیایی خدا میداند که من نمیگریزم و آماده جنگم. چون از 2حال خارج نیست: اگر من تو را شکست دهم همه را خبر میدهم که پادشاهی را شکست دادم که صدها پادشاه را شکست داده است و اگر تو مرا شکست دهی، به دیگران چه میگویی؟ میگویی: زنی را شکست دادم؟ اینکه افتخار چندانی محسوب نمیشود.» سیده با همین چند جمله، تا زمانی که زنده بود از حمله سلطان محمود در امان ماند.