
تابلویی که نیمه کاره ماند
روایت شهادت شیرین اسماعیلی از شهدای حمله رژیم صهیونیستی به زندان اوین از زبان همسرش

الناز عباسیان-روزنامهنگار
«اسمش شیرین بود و زندگیام را هم شیرین کرده بود. همیشه بانشاط، پرانرژی و خوشرو بود. مادرش در سازمان زندانها کار میکرد و او هم همراه مادرش شد. سالها در زندان قرچک خدمت کرد و بعد بهدلیل دوری مسیر، به اوین منتقل شد. از وقتی به اوین آمد، روحیهاش تغییر کرد. با بغض به خانه میآمد و گریه میکرد. میگفت تازه فهمیدم رهبرمان، آقای خامنهای، کیست. وقتی بعضی از مخالفانش را در بند زندانیان سیاسی میبینم، میفهمم آقا چقدر مظلوم است!» اینها بخشی از صحبتهای مسعود نوروزی، همسر شهید شیرین اسماعیلی است که چندی پیش در حمله رژیم صهیونیستی به زندان اوین، به شهادت رسید.
کارمند بخش اداری زندان اوین
همسرم در بخش اداری و پشتیبانی زندان اوین کار میکرد. روز حادثه، در مسیر رفتن به مسجد برای نماز جماعت بودم که صدای انفجار از سمت اوین را شنیدم. همان لحظه فهمیدم اتفاقی برای همسرم افتاده است. سریع خودم را به زندان اوین رساندم. صحنهای عظیم بود؛ مثل محشر کبری. پسر و مادر همسرم هم خودشان را رساندند. به ما اجازه نزدیک شدن به محل حادثه را نمیدادند. مادر همسرم که سابقاً در زندان کار میکرد، توانست به محل آواربرداری برود. پیکر همسرم را پسرم و مادر همسرم از زیر آوار بیرون کشیدند. من طاقت دیدن آن صحنه را نداشتم.
روحیهای شاد و مهربان
شیرین روحیهای فوقالعاده شاد و پرانرژی داشت. خندهرو و شوخطبع بود. اصلاً آدم توداری نبود. حتی وقتی با هم بحث میکردیم، خیلی زود آشتی میکردیم. قهرکردنش زیبا بود، آشتی کردنش زیبا بود، حرف زدنش زیبا بود. از نگاه من، همهچیز او دوستداشتنی بود. ۲۷ سال زندگی مشترک داشتیم و ثمره این زندگی، عرفان، پسری۲۵ساله است که آرزوهای زیادی برای آیندهاش داشتیم. چقدر شیرین حمایتش کرد. مادرها جور دیگری حامی فرزندانشان هستند؛ با تمام وجود و صمیمیت. متأسفانه این روزها پسرم تحتتأثیر صحنه بیرونآوردن پیکر مادرش از زیر آوار، دچار شوک شدیدی شده است.
سالهای خدمت در زندان
سهماه بعد از ازدواجمان، چون مادرش در زندان کار میکرد، شیرین هم همانجا مشغول شد. کار در زندان بسیار سخت است و روحیهای قوی میخواهد. شیرین در این سالها رنج زیادی کشید. ۴۵ سال داشت و از ۱۸ سالگی کار کرده بود. حین کار، لیسانسش را هم گرفت. همیشه میگفت: «زندانیان سیاسی گاهی به ما توهین میکنند، و این دلم را میشکند.» همسرم ۲۷ سال خدمت کرد و قرار بود چند سال دیگر بازنشسته شود.
مثل اسمش شیرین بود
کمکحال خانواده بود و بسیار زحمتکش. بااینحال، با همه مشغلهها، با سلیقه و منظم بود.
به پدر و مادرم میگویم «کاش من جای او میرفتم...» غبطه میخورم به حال او که شهید شد. مثل اسمش شیرین بود. دستپخت عالی داشت، مهماننواز و کدبانو بود. من هم به او کمک میکردم، اما غذای او بینظیر بود. به گلوگیاه علاقه زیادی داشت و اهل نقاشی بود. همیشه روزشماری میکرد که بازنشسته شود و بهصورت حرفهای به نقاشی بپردازد. تابلوهای نقاشیاش هنوز در خانهمان هست. یک تابلوی رنگ و روغن نیمهکاره هم دارد که دیگر تکمیل نخواهد شد.