• پنج شنبه 9 مرداد 1404
  • الْخَمِيس 5 صفر 1447
  • 2025 Jul 31
یکشنبه 5 مرداد 1404
کد مطلب : 259952
لینک کوتاه : newspaper.hamshahrionline.ir/qYjDR
+
-

پناهگاه بچه‌های آسمان

روايت يك نيم روز از مركز اعصاب و روان وپرستارانی‌که‌پناه‌بیماران‌هستند

گزارش
پناهگاه بچه‌های آسمان

رابعه تیموری-روزنامه‌نگار

حتی لقمان و امیر هم درفیلم«مسافران‌مهتاب» مهدی فخیم‌زاده را تماشا نکرده‌اند و نمی‌دانند آقای کارگردان برای به تصویر کشیدن رنج نمکی و سلیمان چه هنرمندی‌ای به خرج داده است. حتی نمی‌دانند سلیمان چه لحظات و اتفاقات تلخی را از سر گذرانده تا نمکی ساده‌دل، سرگردان کوچه و خیابان نشود، اما همه آنها جای خالی یک سلیمان را در زندگی خود احساس کرده‌اند و می‌دانند آقا مصطفی، داداش حسن و دیگر پدریاران سرای بچه‌های آسمان سخت تلاش می‌کنند تا این خلأ را برای آنها پر کنند. در مؤسسه خیریه بچه‌های آسمان کودکان معلول ذهنی و بیماران اعصاب و روان بی‌سرپرست نگهداری می‌شوند و مصطفی قربانی و حسن الهی‌فر از آنها پرستاری می‌کنند.

رتبه برتر شریف با بیماری دوقطبی
در میانه یکی از پس‌کوچه‌های خلوت کرج، چند متری دورتر از خانه‌های کوچک و بزرگ شهر قرار دارد تا اگر شب و نیمه شبی دلتنگی و یاد گذشته‌ها، روح و روان یکی از پسرها را به هم ریخت و بی‌هوا توی حیاط جار و جنجال کرد، همسایه‌ها آزار نبینند. بوی دستپخت مادر فاطمه توی حیاط سرسبز و پردار و درخت مؤسسه پیچیده و با آنکه هنوز تا نیمروز ساعتی مانده، پسرها در غذاخوری مشغول صرف ناهار هستند. حسین با آنکه قورمه‌سبزی دوست دارد، امروز بهانه‌گیر و بدغذا شده و تا آقامصطفی حسابی نازش را نکشد، رضایت نمی‌دهد ناهارش را بخورد. توی سالن تلویزیون روشن است و علیرضا و اردلان که ناهارشان را خورده‌اند، نگاه مات و بی‌حرکت‌شان را به صفحه‌اش دوخته‌اند، اما امیر فیلم سینمایی تلویزیون را نمی‌پسندد و انگشتانش را پرضرب‌تر روی دکمه‌های پیانو حرکت می‌دهد تا صدای هنرپیشه‌ها در نوای موسیقی گم شود. آقا مصطفی می‌داند که اگر زودتر غائله را نخواباند، علیرضا و اردلان با روی خوش اعتراض‌شان را به امیر نشان نمی‌دهند و می‌رود تا قانعش کند آهنگ باخ توکاتا را ملایم‌تر تمرین کند. امیر از رتبه‌های برتر یکی از دانشگاه‌های معتبر کشور بوده که وقتی بیماری دوقطبی و شیدایی‌اش اوج گرفته، مادر و خواهرش او را به مرکز بچه‌های آسمان سپرده‌اند، اما هرقدر مقابل مادر و خواهرش سرکشی و بدقلقی می‌کرده، حرف‌های آقامصطفی برایش حکم سند را دارد. آرزوها و درددل‌هایش را هم فقط به او می‌گوید و می‌داند داداش مصطفی منتظر روزی است که امیر یک هنرمند و نویسنده بزرگ شود. داداش مصطفی پدر 2فرزند نوجوان است، ولی ابوالفضل و نازنین‌زهرای او می‌دانند که حال و احوال پسران معصوم و بزرگسال مرکزهم به اندازه غم آینده آنها روی دل پدر مهربان‌شان سنگینی می‌کند.

داداش فقط داداش‌حسن
در حیاط جنوبی مرکز پسرها مشغول بازی والیبال هستند و هر بار که بهروز با چموشی و زیرکی کودکانه‌اش دفاع حریف را فریب می‌دهد، حسن‌آقا به تنهایی به اندازه یک لشگر تماشاچی او را تشویق می‌کند؛ حسن‌آقا به سن و سال جای «داداش بزرگه» بهروز است، ولی وقتی به قد و بالای رشید و صورت نمکی او نگاه می‌اندازد، در چشم‌هایش حظ و حسرتی پدرانه جا خوش می‌کند. 20سال پیش که بهزیستی بهروز را به مرکز«بچه‌های آسمان» سپرد، شب و نصفه‌شب به هر صدایی از جا می‌پرید و ملحفه یا هر چیزی کنار دستش بود، دور گردن دشمنان خیالی‌اش می‌پیچاند. در این مواقع داداش‌حسن تنها کسی بود که اگر او را هم در صف دشمنان فرضی خود می‌دید، باز هم تنگ و مهربان در آغوشش می‌گرفت و موهای وزوزی‌اش را آنقدر نوازش می‌کرد که اشکش روی شانه‌های او سرازیر شود. خانواده بهروز او را بدون نشان و آدرس رها کرده بودند، اما بعد از آنکه خانم پورنیا و خانم نعمت‌اللهی با لطایف‌الحیل، خانواده‌اش را پیدا کردند، بهروز از دیدن برادر و مادرش ذوق نکرد و تا آنها ازمرکز بیرون نرفتند، از داداش‌حسن دور نشد. حسن‌آقا وقتی پدریار پسرهای مرکز شد، تازه پشت لبش سبز شده بود، ولی حالا که 22سال برای این پسرهای پرسن‌و‌سال پدری کرده، گرد پیری روی سر و رویش نشسته است. او و 4پدریار دیگر باید در دو نوبت برای 70پسر مرکز که اغلب‌شان از آنها مسن‌ترند، پدری کنند.

 

این خبر را به اشتراک بگذارید