علیالله سلیمی
پیرمرد مجتمع مسکونی ساحل روبهروی پارک ستاره را نشان داد و گفت: «قنات زیر مجتمع بود. آبش که کم شد کورش کردیم و بعد مظهر قنات را پرکردیم و شد خشک خشک.» مرد جوان و معلول کنار پیرمرد روی نیمکت پارک نشسته بود و با کنجکاوی به حرفهای پیرمرد گوش میکرد.پیرمرد مجتمعهای مسکونی اطراف پارک را نشان داد و گفت: «همهاش باغ و زمین کشاورزی بود. کریم بنگاهی شروع کرد به ساختوساز، سروکله بساز بفروشهای دیگر پیدا شد و باغ ها و زمین ها یکی پس از دیگری از محله پاک شد و اینجا شد محله جدید که نه باغ دارد نه دار و درخت.» مرد جوان و معلول پرید وسط حرفهای پیرمرد و پرسید: «مطمئنید دهانه قنات را پر کردید؟»
پیرمرد با اطمینان گفت: «آره، خودم شاهد بودم. بولدوزر آوردیم کلی خاک ریختیم روی دهانه قنات.»
مرد جوان انگار که قانع نشده باشد، مجتمع مسکونی نوساز ساحل را نشان داد و گفت: «خانه ما طبقه همکف این مجتمع است. هر شب وقتی سر روی بالش میگذارم، صدای ریزش و حرکت جریان آب را میشنوم.»
هر شب صدای ریزش آب می شنوم
در همینه زمینه :
داستانک
طب ایرانی
گشتی در اقتصاد جهان
گشتی در اقتصاد ایران