نه قدیس، نه شیطان
جانسون در کتاب «روشنفکران»، بتهای اندیشه و هنر مدرن را به هیأت انسان درمیآورد
سعید مروتی
روشنفکران نوشته پل جانسون، ویرانکننده است. یکی از ویرانکنندهترین و در عین حال جذابترین کتابهایی که اگر بخت خواندنش را بیابی از تأثیرش نمیتوانی رها شوی. جانسون بزرگترین متفکران و نویسندگان 3 قرن اخیر را به چالش میکشد و به ستیز با ذهنیتی میرود که از هر بزرگی اسطوره میسازد و به ستایش مشغول میشود. بخشی از آنچه جانسون نوشته شاید امروز بدیهی به نظر برسد ولی 21 سال پیش که چاپ اول روشنفکران منتشر شد، درباره بسیاری از چهرههای کتاب، تقریبا هیچ مقاله انتقادیای به فارسی درنیامده بود.
جانسون تکلیف خواننده را با همان فصل اول روشن میکند. ژانژاک روسو را نخستین روشنفکر مدرن و از جهاتی بسیار با نفوذترین چهره روشنفکری مینامد و با تیغ تیز نقد، زندگی و آثارش را مورد واکاوی قرار میدهد. شیوه جانسون در کتاب، تردید درباره هر اصل به ظاهر بدیهی است؛ شیوهای که در آن تعارف جایی ندارد و این تفکر نقادانه است که حرف اول و آخر را میزند. با این روش است که زندگی و زمانه روسو، شلی، مارکس، ایبسن، تولستوی، همینگوی، برشت، راسل، سارتر، ویلسن، گلانتیس و هلمن مورد بررسی قرار میگیرد.
جانسون روزنامهنگار بوده و همین، تکنگاریهایش را پرنکته و خواندنی کرده است. با خواندن هر کدام از این تکنگاریها یکی از بتهای روشنفکری شکسته میشود. در مقدمه، کار جانسون اسطورهشکنی نامیده شده که تعبیر درستی است ولی این تنها یکی از ویژگیهای کتاب روشنفکران است. جانسون با روش دقیق نقادانهاش ما را به بررسی دقیقتر و عمیقتر فرامیخواند؛ اینکه مرعوب هیچ نام بزرگی نشویم و در عین حال به انکار آفتاب هم نپردازیم و با مخالفخوانی بیپشتوانه با زدن بزرگان برای خویش منزلت و اعتبار فراهم نکنیم.
جانسون در روشنفکران کوشیده تا از دایره انصاف خارج نشود و عمیق دیدن را به عنوان دستاوردی ارزشمند به خوانندهاش هدیه کند. هر چند به نظر میرسد در مورد مثلا کارل مارکس در نقد زندگی شخصی، زیادهروی کرده و در عوض با جورج اورول در مقاله «فرار عقل» با خطاپوشی و مهری فراوان روبهرو شده. اما حتی در این موارد مناقشهبرانگیز هم شاهد صدور هیچ حکم کلیای نیستیم و همه چیز با ارجاع به زندگی و آثار، به تحلیل و تفسیر انجامیده است.
جانسون نبوغ را تأیید میکند ولی بر خطاها چشم نمیبندد و بیشتر نویسندگانی که دربارهشان نوشته نابغه بودهاند؛ نابغههایی که چون انسان بودهاند اشتباه و خطا هم به زندگی و آثارشان راه یافته.
واکاوی در زندگی شخصی افراد هم اغلب به زندگی حرفهای و آثارشان مرتبط میشود؛ مثلا از اینکه لیلیان هلمن مدتی با داشیل هامت زندگی کرده این نکته حاصل میآید: «هامت مدتی پس از آن که با هلمن آشنا شد، میزان نوشتنش تا حد ناچیزی کاهش یافت و سپس کاملا قطع شد. در حالی که هلمن برعکس با روانی و موفقیت زیادی نوشتن را آغاز کرد. گویی ذهن خلاق یکی، به دیگری منتقل شد و تا زمان مرگ هامت در هلمن باقی ماند؛ و هنگامی که هامت مرد، هلمن دیگر نمایشنامه موفقی ننوشت».
توصیفی که جانسون از شیوه کارش در میانههای کتاب ارائه میدهد دقیق و روشنگر است: «یکی از درونمایههای این کتاب این است که زندگی خصوصی و جهتگیریهای آشکار روشنفکران برجسته را نمیتوان از یکدیگر جدا ساخت، زیرا یکی به روشنشدن دیگری کمک میکند. گناهان و ضعفهای خصوصی غالبا در رفتار اشخاص در عرصه زندگی بازتاب مییابد».
بعد از خواندن روشنفکران، برای خواننده چیزی از ارزشهای آثار ایبسن، تولستوی، راسل، شلی، ویلسن و... کاسته نمیشود. جانسون تنها آنها را از جایگاه اسطورهایشان خارج میکند. بزرگترین متفکران و نویسندگان را از آسمان به زمین میآورد و آنها از «بت» به «انسان» تبدیل میکند؛ انسانی که میتواند حسود، خطاکار، دروغگو و کلاش باشد و درعین حال نابغه؛ نابغههایی که در مواردی هیچ کس نتوانسته به آنها ضربه کاری بزند جز خودشان. این را جانسون چکیده و موجز در انتهای فصل «گرفتاریهای ارنست همینگوی» آورده است: «همینگوی مردی بود که هنرش او را کشت و زندگی او درسی میآموزد که روشنفکران باید آن را فرابگیرند: اینکه هنر کافی نیست».
سرود روح بزرگ سیدعلی صالحی و سایه بلندش بر شعر فارسی
کافی است بگویی:«سلام! حال همه ما خوب است» تا همه یک صدا در جوابت بگویند:«اما تو باور نکن!». سیدعلی صالحی را خیلیها با آن «نامهها» و «نشانیها»ی سالهای دهه 70 میشناسند.
نامش را که جستوجو میکنی با عناوینی مثل«پایهگذار جریان موج ناب»، «پایهگذار شعر گفتار» و «شاعر و نظریهپرداز شعر حکمت» مواجه میشوی؛ عناوینی که او در «سرود روح بزرگ» همه آنها را مقتدرانه به رخ مخاطب کشیده است.
آخرین مجموعه شعر سیدعلی صالحی در 500صفحه منتشر شده و با شعر «خودم» آغاز میشود؛ شعر کوتاهی که شاعر در آن خلاصهای از همه سالهای زیست شاعرانه خود را به زیباترین شکل ممکن بیان میکند. او که به قول خودش حتی اگر فراموش شود، باز«برگزیده بینظیر باران» نبوده است در این مجموعه بیش از 270شعر تازه دارد که اکثر آنها قامتی کوتاه و تأثیرگذاری بلندی دارند.
حالا که برای بار چندم این کتاب را میخوانم تا بر آن یادداشتی بنویسم، درست مثل نخستینبار که آن را ورق میزدم، تصاویر روشن و نرمی به سراغم آمده و کلمات ملایمی در سرم راه میروند. کمتر کسی است که دلش برای شعرهای روان و بیغل و غش، بتپد و بتواند سرود روح بزرگ را یک شبه تمام نکند.
دایره لغات صالحی در این مجموعه هم تقریبا همان مجموعه همیشگی است؛استفاده زیاد از اصواتی مثل «هی» و کلماتی مثل «آرام»، «آب»، «احتمال»، «مسافر»، «بیهوده» و... که به نوعی تبدیل به شناسنامهای برای تشخیص اشعارش از سایرین شده. وجود رگههایی از طنز و انتقادهایی از وضعیت جامعه به سبک خود شاعر در این مجموعه به وفور دیده میشود. انگار هرچه بیشتر از عمر شاعر میگذرد، تمایل او به انتقاد کردن با صدای بلند اما زیر پوست شعرهای آرام، بیشتر میشود.
صالحی در بخشی از این کتاب که چندماهی هم برای گرفتن مجوز روی میز ممیزی خاک خورده بود، مینویسد:
«من زندانی سیاسی نیستم،
من مایل بودم
مضمون مورد نظر خودم را
روی دیوارهای شهر بنویسم»
او همچنین در یکی از شعرهای ابتدایی مجموعه میگوید: «آنها که تو را کشتهاند، پیش از این همه بسیار تو را کشته بودند به اشتباه.»
خرق عادت و در هم شکستن انتظار مخاطب از شعر، هنر دیگر صالحی است که گاه با اشعار عاشقانه، گاه با اشعار بیحوصلگی و گاهی هم با اعتراضهای اجتماعی او در شعر آمیخته میشود:
«دریا بوی جفت دریده میداد
نمک از درخت تشنه میبارید
و راهبلدان بر دارها
زنده بودند هنوز...»
در آخرین مجموعه سیدعلی صالحی، بعضی اشعار حتی به 5سطر هم نمیرسند اما واقعیت این است که او میتواند شعری به این کوتاهی بگوید بدون آنکه گزندی به مفهوم کلام وارد کرده باشد:
«هی... همیشه بیالان من
هی... همیشه بیالان من
هی... همیشه بیالان من»
صالحی که بسیاری از شعرهای خود را با اسامی آنها کامل میکند، نام این شعر 3سطری را هم «گندم و اضطراب» گذاشته است.
البته شعرهایی هم در این مجموعه وجود دارند که با زیرکی برای آنها اسمی انتخاب نشده یا بهتر بگویم شاعر تصمیم گرفته اسم آنها را «...» بگذارد تا باز هم پنهانی برای مخاطب خود، شعری گفته باشد.
در سرود روح بزرگ که پیش میروی، بهنظر میرسد این نخستین بار باشد که صالحی تصمیم گرفته از واژگانی که از جنس او نیست، بیمحابا استفاده کند. ترکیبهایی مثل یک کامیون TNT یا صدای بلند TV که پیش از این بهندرت توسط او بهکار گرفته میشد حالا آنقدر بهدرستی سر جای خود نشسته که حتی این کلمات فرنگی هم از بدنه شعر بیرون نمیزند؛ شاعر هنوز میتواند با ترکیب گنجشک و TV روح مخاطب را مانند گذشته لمس کند:
« صدای TV بلند است
بد است
مجری میگوید:
گنجشکها میروند
اما
جنگ هرگز تمام نخواهد شد»
بخواهیم یا نخواهیم او سایه بلندی بر شعر معاصر است که این گزاره را در آخرین مجموعه شعر منتشرشده خود بار دیگر به اثبات رسانده است؛ او در این مجموعه باز هم پختهتر از سابق جلو آمده و حرفهای تازهای برای گفتن دارد. شما هم مثل من دست بهکار شوید و سرود روح بزرگ را برای آرام گرفتن در این روزهای شلوغ و تمرین زیستن با رویاهای از دسترفتهتان، ورق بزنید...