• پنج شنبه 11 اردیبهشت 1404
  • الْخَمِيس 3 ذی القعده 1446
  • 2025 May 01
پنج شنبه 11 اردیبهشت 1404
کد مطلب : 254149
لینک کوتاه : newspaper.hamshahrionline.ir/nZn8R
+
-

قاتلی که قصد فرار از کشور را داشت در دام قاچاقچیان انسان گرفتار شد

کلاهبرداری میلیونی از قاتل سرگردان

گزارش
کلاهبرداری میلیونی از قاتل سرگردان

الهه فراهانی- روزنامه‌نگار

مردی که دامادشان را در درگیری به قتل رسانده بود تصمیم گرفت قاچاقی از ایران فرار کند و به ترکیه برود، اما قاچاقچی انسان کلاهبردار از آب درآمد.
به گزارش همشهری، ‌یازدهم فروردین امسال، گزارش قتل مردی جوان به قاضی موسی رضازاده، بازپرس ویژه قتل مخابره شد. آنطور که مأمور کلانتری اعلام کرده بود، مقتول که مردی افغان بود، با ضربات چاقو به قتل رسیده و بررسی‌های اولیه نشان می‌‌داد که قاتل برادرزنش بوده که فراری شده است. با حضور تیم جنایی در محل حادثه، خواهر 16ساله قاتل که شاهد حادثه بود، گفت: مقتول شوهرخواهرم بود و چون خواهرم برای فروش ملک به افغانستان رفته بود، من برای نگهداری از بچه‌های خردسال‌شان به خانه آنها می‌رفتم.وی ادامه داد: شب حادثه دامادمان(مقتول) از سرکار به خانه آمد. کمی بعد با توجه به رفتارش متوجه شدم که او نیتی شیطانی در سر دارد. فورا با برادرم تماس گرفتم و موضوع را به او گفتم. برادرم هم که همان حوالی بود، خودش را رساند و به محض ورود به خانه با دامادمان درگیر شد و با ضربات چاقو او را به قتل رساند و فرار کرد.

پایان یک ‌ماه فرار
به‌دنبال این حادثه، دستور بازداشت عامل جنایت صادر شد و تیمی از مأموران اداره دهم پلیس آگاهی تهران جست‌و‌جو برای شناسایی و دستگیری قاتل فراری را آغاز کردند. او اما هیچ ردی از خودش به جا نگذاشته بود. با این وجود ردیابی‌ها ادامه داشت تا اینکه چند روز قبل یکی از دوستان مقتول به پارکی در تهران رفت و با قاتل فراری مواجه شد که روی نیمکت پارک به خواب رفته بود. او فورا با پلیس تماس گرفت و آنچه دیده بود مخابره کرد. طولی نکشید که مأموران پلیس در پارک حاضر شدند و متهم فراری را در خواب دستگیر کردند. او اعتراف کرد که در این مدت ‌در خیابان‌های تهران آواره بوده و شب‌ها روی نیمکت پارک‌ها می‌خوابیده است. این متهم پس از اقرار به قتل با قرار قانونی بازداشت شد و تحقیقات از او توسط مأموران اداره دهم پلیس آگاهی تهران ادامه دارد.

گفت و گو
سرگردان با شکم خالی

متهم به قتل 23ساله است. او در کار نصب نرده است و می‌گوید وضع مالی بسیار خوبی دارد. در تهران به دنیا آمده و اقامت قانونی دارد، اما ناخواسته مرتکب قتل شده و بعد از آن تصمیم به فرار گرفته، اما در این مدت اتفاقات ناگواری برایش افتاده است.

از شب حادثه بگو. آن شب چه اتفاقی افتاد؟
آن شب تازه از محل کار به سمت خانه راه افتاده بودم که خواهر 16ساله‌ام به من زنگ زد. او سراسیمه و مضطرب بود و می‌گفت شوهر خواهرمان نیت شومی در سر دارد. خواهر بزرگم برای فروش املاکش به افغانستان سفر کرده بود و خواهر کوچکم به خانه او رفته بود تا از بچه‌های خردسالش نگهداری کند. بعد از این تماس تلفنی حالم خیلی بد شد و فورا به خانه خواهرم رفتم. در آنجا بین من و دامادمان درگیری پیش آمد و ناخواسته جانش را گرفتم.
گفته‌های خواهرت حقیقت داشت؟
دامادمان که زیر بار نرفت. اما وقتی رسیدم، دیدم بچه‌های خواهرم خواب هستند. خواهرم می‌گفت پدرشان به آنها قرص خواب داده است، اما دامادمان قبول نمی‌کرد و می‌گفت خواهرم اشتباه تصور کرده است. او فکر می‌کرد که خواهرم می‌خواهد برایش پاپوش درست کند. حتی یک چاقوی میوه‌خوری به من داد و گفت اگر تصور می‌کنم خواهرم راست می‌گوید، جانش را بگیرم.

خب، بعد چه شد که جانش را گرفتی؟
باور کنید قصد کشتن او را نداشتم. ضربه‌ای به او زدم تا بترسانمش، اما به قیمت جانش تمام شد. کاش زمان به عقب برمی‌گشت و من هرگز چنین اشتباهی مرتکب نمی‌شدم. تا آخرین نفس عذاب وجدان خواهم داشت.

پس چرا خودت را معرفی نکردی و تصمیم به فرار گرفتی؟
چون از زندگی در زندان و مجازات می‌ترسیدم.

ظاهرا قصد فرار از ایران را داشتی.
می‌خواستم قاچاقی بروم ترکیه، اما سرم کلاه گذاشتند.

تعریف کن چه اتفاقی افتاد.
مقصدم ترکیه بود و با پرس‌و‌جو از دوستانم توانستم یک قاچاق‌بر پیدا کنم. بعد از درگیری، به خانه رفتم و هرچه پول و دلار داشتم برداشتم. همه دلارها و پول‌هایم را دودستی تقدیم قاچاق‌بر کردم. او گفت نصف‌ شب در فلان پارک باش تا به منطقه مرزی برویم و مرا از مرز رد کند و من هم رفتم، اما هرچه منتظر ماندم نیامد. آنجا بود که متوجه شدم از چاله به چاه افتاده‌ام. دیگر پول کافی نداشتم که بروم به شهری دیگر یا مثلا در هتل یا مسافرخانه بمانم. آواره کوچه و خیابان‌های شهر بودم و شب‌ها هم روی نیمکت پارک‌ها می‌خوابیدم. تنها شانسم این بود که هوا رو به گرمی رفته بود، چون اگر سرد بود، احتمالا یخ می‌زدم و جانم را از دست می‌دادم. کم‌کم پول‌هایم ته کشید و با شکم خالی و گرسنه در خیابان‌ها سرگردان بودم تا اینکه در نهایت دستگیر شدم.




 

این خبر را به اشتراک بگذارید