
اللهم لک صمنا بتوفیقک...

تا خیال بیبی از رفتوآمد مهمانان آسوده شود، چای پرمایهای که محمدرضا کنار دستش گذاشته، از دهان افتاده است. بیبی به آرامی دانهای خرما توی دهانش میگذارد: «اللهم لک صمنا بتوفیقک و علی رزقک افطرنا بامرک فتقبله منا و اغفر لنا انک انت الغفور الرحیم.»
در همینه زمینه :