
با چندر غاز دنبال تخت طاووس

خیالش از سالمبودن کاناپه چند دست کارکرده که راحت میشود، آقای سمسار، فرش 6متری که پیشتر قول تخفیفش را به او دادهبود، پهن میکند. مشتری جوان هم بادقت زیر و روی فرش را پی پارگی، سوختگی یا ایرادی که از سر قیمت بشکند، میگردد. آقای سمسار به اینطور مو از ماست بیرون کشیدنها و حتی گاه بزخری کردنها عادت دارد: «رنگش با کاناپه سته... کجا میتونی چندرغاز بدی و خونهتو نونوار کنی؟» بعد هم یواش غرولند میکند: «قالی سلیمون و تخت طاووس ناصرالدینشاه میخواد!» مشتری جوان، خوشزبانی میکند تا مبادا آقای سمسار بیحوصله شود و از فروش پشیمان: «سلطان، دم عیدی با ما فقیر فقرا تلخی نکن.» مشتری دیگر، خانم میانسالی است که به بلورهای خاکگرفته خیره مانده: «کاسه گود برای میوه و 6تا پیاله هم برای نخود کشمش میخوام.» چشمش به کالسکه قدیمی که پارچهاش لکه کم ندارد، میافتد: «این بهدرد سیسمونی دختر منیژهخانم میخوره» نوشته کاغذ روی کالسکه را که میخواند، مطمئنتر میشود: «طرح لندنی... برای یه بچه بغلی بوده که اصلا کالسکه دوست نداشته.»