یک داستان واقعی که فقط پیرمردها باور میکنند
علیرضا محمودی
برای من بازگشت ابوالفضل جلیلی به بخش مسابقه چهل وسومین جشنواره فیلم فجر با فیلمی درباره زندگی نوجوانان مرکز اصلاح و تربیت، زمینهساز تصویرسازی ذهنی است برای بازسازی جشنوارهای در 36سال قبل. هفتمین جشنواره فیلم فجر 5ماه بعد از پایان جنگ تحمیلی با میدانداری محسن مخملباف با 2فیلم رنگی و سیاه و سفید درباره زندگی 2مرد. یکی افغانی و دیگری ایرانی. در اختتامیه طولانی و شلوغی که از انتظامی تا حاتمیکیا، از ابراهیمیفر تا معتمدآریا روی صحنه تالار وحدت رفتند تا از سیدمحمد خاتمی جایزه بگیرند، 2بار نام ابوالفضل جلیلی تکرار شد. یکبار وقتی که برنده جایزه بهترین کارگردانی بخش بینالملل شد و یکبار برای توجه خاصی که مخملباف وقت گرفتن جایزه کارگردانی بایسیکلران برای فیلم گال راه انداخت. در آن شب پر رفتوآمد، جلیلی توانست خودش را از کارگردان فیلمهای تلویزیونی مناسبتی که فیلمهایی شبیه فیلمهای کانونی میسازند، متمایز کند. همه تمجیدهایی که آن شب در حوالی اختتامیه نصیب جلیلی میشد را میتوان در این ترکیب تجمیع کرد: «شاعر خشونت.»
خشونت از بطن و ربط زندگی و زمانه نوجوانانی برمیخاست که در مرکز دارالتأدیب در کنار هم زندگی میکردند. کارگردان اما هرگز خود را در مرزهای یک مستندنمای کنجکاو که میخواهد ته خشونت را بیاورد محدود نمیکرد. او با بروز عواطفی از جنس دلسوزی و مراقبتی از نوع برادری از شخصیتهایش لحظات رمانتیکی میساخت. او در بهترین زمان ممکن توانایی خود برای خلق چنین فیلمی درباره نوجوانان را نشان داده بود. زمانی که سینمای ایران با فیلمسازی درباره کودکان و نوجوانان برای خودش آبرویی فرامرزی داشت.
سینمای ایرانی چند سال بعد از تاسیس بنیاد سینمای فارابی بهدنبال راهی برای نمایش چهره متفاوتی از ایران با سینمای بعد از انقلاب بود. بازسازی بومی داستان پاندول و آونگ اثر ادگار آلن پو (طلسم) و مرور نامنظم خاطرات نوجوانی محروم و سرکوب شده یک فیلمساز مستندگرا (دونده)، نخستین انتخابهای میانه دهه 1360برای جشنواره 3 قاره نانت بود. توجه تجاری بهکار راجر کورمن و مقایسه بازی وینست پرایس و جمشید مشایخی چندان مقبول پیگیران سینمای خاورمیانه نشد، اما وقتی بعد از «دونده»، «خانه دوستکجاست» و «ماهی» و «کلید» یکی بعد از دیگری راهی جشنوارههای اروپایی شدند، مدیران رویدادهای سینمایی بینالمللی به این نتیجه رسیدند که در ایران خبری هست. ابوالفضل جلیلی در میان کنجکاوی تحریک شده اروپاییان برای پیدا کردن فیلمهای تازه از ایران خودش را بروز داد. او مانند کاشفان سختکوش طلا فهمیده بود که رگههای گرانقیمت در حاشیه شهرها پیدا میشود. در محلههای پرت و سرنوشتهای محتوم. نتیجه پاسفتیاش فیلمهایی شد درباره نوجوانان محروم که از فقر عزت میساختند و با سربلندی سرکوب را دور میزدند. او خودش را روی مسند غمخوار و همدم این سرنوشتهای نوجوان مینشاند تا بتواند همهچیز را روی دایره فیلمهایش بچیند. نتیجه این رویکرد در ششمین فیلماش، همراهی برای درمان واقعی نابازیگر فیلمش شد. یک داستان واقعی حواس ژان لوک گدار را که به ساختن جملات قصار برای فیلمهای ایرانی عادت کرده بود تحریک کرد تا جمله قصار دیگری تولید کند.
فیلمهای ابوالفضل جلیلی تا زمانی نگین جشنوارههای خارجی بودند که 2اتفاق با هم افتاد. نسل جدیدی از مدیران جشنوارههای خارجی سلیقه متفاوتی از فیلمهای ایرانی را پسندیدند و نسل جدیدی از فیلمسازان ایرانی راه تازهای در مستندنمایی در تولید ملودرامهای اجتماعی در پیش گرفتند. خوش شانسی جلیلی در پایان دهه 1360و در دهه 1380حالا تعبیر دیگری پیدا کرده بود. او آنقدر از هویت مورد توجه مراکز هنری که دنبال فیلمهای ارزان قیمت بودند، دور شد که دنبالکنندگان فیلمهایش محدود به نابازیگرانی شد که در فیلمهایش حاضر میشدند. او همچنان غمخوار نوجوانان حاشیهنشین بود، بدون اینکه متوجه شوند رگه طلایی که پیدا کرده بود در دهه 1370به انتهای خود رسیده. اما او روی حرفش ایستاد و روشش را مطابق رفتار قهرمانهایش تغییر نداد. نتیجه این پایمردی شاید امسال جواب دهد. او دوباره به کانون اصلاح و تربیت برگشته و قصد دارد به نوجوانان امروزی، درسی درباره وفای به عهد بدهد. امیدوارم که فراموش نکند برای نسل اینستاگرام که همهچیز را با گوگل کردن درک میکند، کارگردان فیلمهایی مانند ابجد و دان و دلبران باشد تا صاحب یک صفحه پرطرفدار در اینستاگرام که بعد از حضورش در برنامه دورهمی مهران مدیری دنبال کنندههای صفحهاش از 6هزار به 14هزار رسید.