یک شب در نقش کارتنخواب
خبرنگار همشهری در لباس مبدل، خدمات اجتماعی شهرداری به بیخانمانها را سنجید
پروانه بهرامنژاد-دبیر گروه شهری
مدیریت شهری پایتخت در چند وقت اخیر ساماندهی و جمعآوری کارتنخوابها و خیابانخوابهای شهر را آغاز کرده است. بهگفته دستاندرکاران، این فعالیتها در شبهای سرد سال با قوت و جدیت بیشتری پیگیری میشود. بر این اساس ما هم تصمیم گرفتیم برای بررسی صحت و سقم ماجرا با لباس مبدل و در نقش کارتنخواب به ترمینال غرب برویم؛ جایی که یکی از مبادی اصلی ورود بیخانمانها به پایتخت است. این متن بیانگر تجربه خبرنگار ماست که گذر زمان و انتظار برای وقوع این رویداد را به تصویر میکشد.
سکانس اول
مهیا برای آسمانخوابی
ساعت از ۱۲بامداد گذشته و تلفن همراه ما دمای هوا را یک درجه سانتیگراد نشان میدهد. موقعیت هم ایستگاه اتوبوسی در حوالی شهرک شهیدفکوری، درست روبهروی ترمینال غرب که قرار است مأمن امنی برای انجام این مأموریت سخت باشد. چند کارتن و قطعات چوب و یک پتوی رنگی برای اینکه در تصاویر بهخوبی دیده شود که همه ثروتم برای یک آسمانخوابی است را برمیدارم و برای درک بهتر شرایط، پس از تعویض لباس و کمی بعد همزمان با آماده شدن تجهیزات ضبط صدا و تصویر، کار را شروع میکنیم.
سکانس دوم
کز کرده در ایستگاه
آتش را زیرپایم در نزدیکترین جا به محل استقرار روشن میکنند تا مبادا سردم شود و عکاس و فیلمبردار هم پس از پیداکردن موقعیتشان، میان شمشادهای وسط بلوار و در تاریکی پنهان میشوند تا کسی آنها را نبیند. دقایقی بعد در تاریکی شب و گوشه پیادهراه تنهاییام را میان سوسوی غریبانه آتش بغل میکنم و در انتظار رسیدن عوامل خدمات اجتماعی کز میکنم و این جمله از مقابل چشمانم رد میشود: همیشه اوج تاریکی پیش از فرارسیدن سحرگاه است.
سکانس سوم
تماس با ۱۳۷ و درخواست کمک
ساعت ۱۲:۳۰ است و حالا دیگر شعلههای آتش جان گرفته و در یکسو من در ایستگاه اتوبوس نشستهام مقابل چشمانی که گاه بیتفاوت از کنارم میگذرند و گاه با کنجکاوی مینگرند و سری با حالت افسوس تکان میدهند و دور میشوند، در سوی دیگر همکارانم هستند که با سامانه ۱۳۷ تماس میگیرند و موضوع کارتنخوابی یک زن تنها در ایستگاه اتوبوس را گزارش میدهند. پیام آنها ثبت میشود و شماره پیگیری برایشان پیامک. درونم تناقض بیگانه و ترسناکی نجوا میکند که نکند نیایند و نکند در این سرما بمانم. نکند... . در همین حین در گوشم اعلام میکنند بعد از تماس مجدد با سامانه ۱۳۷ اپراتور برای زودتر به نتیجه رسیدن یک شماره دیگر به آنها داده است.
سکانس چهارم
اتوبوس سیار یا گرمخانه؟
بعد از تماس دوم، اپراتور از مردی که پشت خط است میخواهد تا نزدیکم بیاید و بپرسد میخواهم به اتوبوس سیاری که در میدان آزادی مقابل ترمینال برای اسکان کارتنخوابها مستقر است بروم یا گرمخانه؟ و من گرمخانه را انتخاب میکنم. حالا دیگر ساعت یک و۱۲ دقیقه بامداد است و هوا هر لحظه سردتر میشود و شعله زیرپایم هم کمفروغتر. نیمساعتی گذشته و هنوز خبری از ماشینی که میشناسیمش نیست؛ همان ون سفیدرنگی که بر بدنهاش نام سازمان خدمات اجتماعی و رفاهی حک شده و چراغ گردان زردرنگ دارد.
سکانس پنجم
تاریکی، خستگی و انتظار
انگشتانم از سرما سر شدهاند و کمکم صدای لرزش دندانهایم را هم میشنوم. آسمان دلگیر است و هراس من از تنهایی و سرما هر آن افزونتر. همینکه مرد غریبه رهگذر نزدیکم میآید، پتو را روی سرم میکشم و قلبم میلرزد. با اینکه میدانم خدا و همکاران هم از دور مراقبم هستند، در دلم خداخدا میکنم آن مرد غریبه نزدیکتر نیاید. تپش قلب گرفتهام و انگار بدنم از استرس گرمتر شده است. جمله نامفهومی میشنوم و اندکی بعد صدا دور میشود. پتو را که کنار میزنم همکارانم را میبینم که بالای سرم آمدهاند. حالا دیگر آنها سعی دارند مجابم کنند تا کار را در همین جاتمام کنم.
سکانس ششم
سوسوی امید
تقریبا یک ساعت از تماس اولیه ما با سامانه۱۳۷و ۴۵دقیقه از صحبت با شماره اعلامیشان میگذرد و همکارانم از شدت سرما خسته شدهاند، اما حسی درونم میگوید کمی صبرکن، تو تنها کارتنخواب این شهر نیستی که...؛ شهری که متولیانش هم وعده دادهاند ۱۵دقیقه تا یک ساعت بعد از تماس هر شهروند، سازمان خدمات اجتماعی برای انتقال بیخانمانها به گرمخانه، آن هم با عزت و احترام مراجعه میکنند تا هیچ کارتنخوابی در شبهای تهران بیسرپناه نماند. بعد تأکید میکنم 10دقیقه دیگر صبر کنید، انشاءالله که میآیند. اگر نیامدند من خودم پایان مأموریت را اعلام میکنم.
سکانس هفتم
بیا برویم جایی که همه مثل خودت هستند
ساعت یک و ۳۴ دقیقه است و در همین وانفسا چراغ گردان زردرنگ از ابتدای بلوار شهیدرحمانی توجه همگی را بهخود جلب میکند و من نکتهای را یادم میآید: هیچوقت دست از تلاش برای رسیدن به اهدافت برندار! آمدند، خدایا مرسی. همکارانم سریع متفرق میشوند و پتو را روی سرم میکشم تا همهچیز طبیعی بهنظر برسد. صدای ترمز ماشین و بازوبسته شدن در را میشنوم و صحبتهای آرام چند مرد هم به گوش میرسد که میگویند: «پاشو پاشو اینجا نباید بخوابی...» پتو را کنار میزنم و مرد میانسالی را میبینم که ادامه میدهد: «خانم محترم درست نیست که اینجا با این شرایط بخوابی. برای خودت خوب نیست. پاشو بریم جایی که همه مثل خودت هستن. پاشو.»
سکانس هشتم
پایان انتظار
سعی دارم از جایم تکان نخورم و مقاومت میکنم تا کمی عوامل را عصبانی کنم تا ببینم صبور هستند یا نه! در همین حین یکی از آنها که پیرمردی با موهای سفیدرنگ است سعی میکند پدرانه مرا به رفتن به گرمخانه مجاب کند و تأکید دارد: «خانم عیبه و زشته. پاشو پاشو بریم یه خونه گرم که همشون خانوم هستن. بهت غذای گرم میدن و جای خواب. یهکم دیگر بگذره برای خودت بد میشه. شب خیابون برای خانما امن نیست. بهخودت رحم کن. خوابگاه بخواب. اصلا خوابگاه نمیبرمت، اول ماشین ما رو نگاه کن.» هرچه مقاومت میکنم بیفایده است. دیگری اما میگوید: «اگه نیای زنگ میزنم مأمور بیاد. خانوم نباید بیرون بخوابی خوابگاه درست کردن برای شما.»
سکانس نهم
دعوت به گرمخانه
لحن صدایش کمی جدیتر میشود و ادامه میدهد: «نگاه کن وضعیتت رو، پتوت آتیش میگیره. اینجا بیرونه هزار نفر رد میشن بهت گیر میدن.» با شنیدن این جمله ترش میکنم و سگرمههایم در هم فرومیرود و زیرلب غرولند میکنم. مرد که متوجه این موضوع شده، میگوید: «خانوم حرف بدی زدیم؟ چرا ناراحت میشی؟به خاطر خودت میگیم. بیا بریم خوابگاه بانوان که همین بغل هستش. صبح هم سوار مترو میشی و میری. همه سالم هستن. مشکلی برات پیش نمیاد.» پاسخش را اینطور میدهم: «من اینجا راحتم. من با کسی کاری ندارم.» پیرمرد سرش را به حالت تأسف تکان میدهد و میافزاید: «بقیه با شما کار دارن. شما خانوم هستی خوب نیست اینجا بمونی. بوی دود میگیری خوب نیست. سرما بیشتر میشه. بفرما بریم. بریم اونجا رو ببین دوست نداشتی برگرد.» در میانه همین مجادله، همکاران دوربین بهدست ظاهر میشوند و ماجرا را به آقایان توضیح میدهند: «دوربین مخفی بود و میخواستیم راستیآزمایی کنیم و برای بررسی صحت و سقم وضعیت جمعآوری کارتنخوابها با لباس مبدل و در نقش کارتنخواب به ترمینال غرب آمدیم.»
سکانس پایانی
بیتفاوت نباشید
دلیل تأخیرشان در رسیدن به موقعیت را که میپرسیم یکی از آنها میگوید: قبل از شما هم موردی را به خوابگاه رسوندیم و وسط ماموریت بودیم که مورد شما رو هم گزارش دادن. تا برسیم کمی طول کشید.» میگویم: «ما حدود یک ساعت منتظر بودیم و کمکم داشتیم ناامید میشدیم. حالا چرا وقتی مقاومت و سعی کردم پرخاشگری کنم، با صبوری رفتار کردین؟ واقعا با همه اینطور برخورد میکنین؟» یکی دیگرشان میگوید: «ما باید به هر نحو شده فرد را قانع کنیم که به گرمخانه یا اتوبوس سیار برود تا در سرما نماند.» تشکر میکنیم و راهی رسیدگی به پیامی میشوند که در همان حوالی به دستشان رسیده است. راننده میگوید: «زودتر بریم باید چند نفر را جمع کنیم.» بعد بیسیم بهدست میشود و رسیدگی به مورد کارتنخواب مقابل شهرک شهید فکوری را ثبت میکند و میگوید: «مورد شناسایی و جذب شد.» اندکی بعد پیامک رسیدگی بهدستمان میرسد. راننده تأکید میکند: «در این شبهای سرد اگر بیخانمانی را دیدید، به ۱۳۷ زنگ بزنید تا جانش را نجات دهیم.» ساعت از 2بامداد گذشته و تلفن همراه ما دمای هوا را یک درجه زیر صفر نشان میدهد. موقعیت هم ایستگاه اتوبوسی در حوالی شهرک شهید فکوری و این مأموریت سخت به پایان میرسد.
مکث
بیخانمانها را به گرمخانههای تهران منتقل میکنیم
علیرضا زاکانی-شهردار تهران
تیــمهای شـــهرداری مداوم و شبانهروزی در کوچهپسکوچهها بهدنبال افراد بیپناه هستند. ما هر شب تا حوالی صبح در خیابانها و کوچهها میچرخیم. در آن شب که سردترین شب سال بود، موفق شدیم ۱۵نفر را پیدا و به مراکز گرمخانهای منتقل کنیم. علاوه بر گرمخانههای ثابت و خودروهای سیار، خودمان شخصا در شهر میگردیم تا مطمئن شویم کسی از سرما آسیب نمیبیند. این برنامه بیش از 2سال است بهصورت مستمر اجرا میشود و اثرگذاری قابل توجهی داشته است.
برای کمک به کارتنخوابها با137 تماس بگیرید
سیدمحمد نقیب-مدیرعامل سازمان خدمات و مشارکتهای اجتماعی شهرداری تهران
شهروندان برای کمک به بیخانمانها میتوانند با شماره ۱۳۷ تماس بگیرند. کارتنخوابها توسط نیروهای حامی گشت به مددسراها منتقل میشوند و در آنجا لباس، غذای گرم و جای خواب میگیرند. علاوه بر مددسراهای ثابت، ۱۰دستگاه اتوبوس در قالب مددسراهای سیار پیشبینی شده که در ۱۰میدان پرتردد مستقر شدهاند و پذیرای بیخانمانها و کارتنخوابها هستند. بهطور کلی امسال آمادگی پذیرش ۲ تا ۳هزار بیخانمان و کارتنخواب در مددسراها وجود دارد و هیچ مانع و مشکلی در این موضوع نخواهیم داشت.