عیب است بزرگ، برکشیدن خود را
هنگامی که امیر احمد بن اسماعیل سامانی به سمت عمرو لیث رفت و با یکدیگر روبهرو شدند، آن روز در سپاه عمرو هفتاد هزار سرباز مجهز و آماده وجود داشت؛ اما امیر احمد بیش از دوازده هزار مرد جنگجو نداشت و با اندیشه و تزلزل در مقابل عمرو فرود آمد.
عمرو چنان فریفته و مغرور سپاه آراسته خود بود که متصدی آشپزخانه (خوانسالار) نزد او آمد و گفت: «غذا حاضر است؛ اگر اجازه میفرمایید بعد از صرف آن به جنگ مشغول شوید.»
عمرو در پاسخ گفت: «اکنون این سپاه اندک را در هم میشکنیم؛ پس از آن غذا میخوریم.»
سپس از جا حرکت کرد و به میدان رفت. اتفاقا در آن میانه، سلسله وقایعی پیش آمد و اسب عمرو او را میان سپاه امیر احمد برد و سربازان عمرو را گرفتند و بستند و سپاهش را در هم شکستند.
امیر احمد دستور داد عمرو را در طویلهای زندانی کردند و تا سه روز برای او غذا نیاوردند، روز سوم، عمرو یکی از نگهبانان اصطبل را صدا کرد و گفت: «سه روز است من غذا نخوردهام، دیگر از گرسنگی نزدیک است بمیرم.»
نگهبان رفت غذای مختصری آورد و عمرو گفت خیلی بیش از این گرسنهام. نگهبان برگشت رفت تا ظرف دیگری بیاورد. در این هنگام که او در پی ظرف رفته بود سگی آمد و سر داخل سطل کرد و به خوردن مشغول شد. آن مرد برگشت، سگ را نهیبی زد و حیوان از وحشت خواست سرش را از سطل خارج کند که دسته آن در گردنش آویخت و سطل را با غذا کشید و گریخت.
عمرو شروع کرد به خندیدن.
امیر اصطبل پرسید: «چرا میخندی؟»
عمرو گفت: «از بیاعتباری دنیا خندهام گرفت. سه روز قبل به من گفتند که سیصد شتر وسایل آشپزخانهات را حمل میکند، غرور نگذاشت سیر غذا بخورم اکنون میبینم سگی آمد و مختصر غذای مقابل من را برداشته و میبرد.»
عیب است بزرگ، برکشیدن خود را
وز جمله خلق، برگزیدن خود را
از مردمک دیده بباید آموخت
دیدن همه کس را و ندیدن خود را
(ابو اسماعیل عبدالله بن منصور محمد، معروف به خواجه عبدالله انصاری)
منبع: کتاب«بحیره»
(در حکایتنویسی و عجایبنگاری)
میر محمدهاشمبیگ فزونیاسترآبادی