خاطرات پونکیها از هووهای معروف
موضوع: نقش زنان عبدالحسین فرمانفرمائیان در توسعه پونک
ویژگی: ساختمدرسه، پارک، حمام و مسجد بهدست زنان عبدالحیسن فرمانفرمائیان
***
از میان زنان عبدالحسین فرمانفرمائیان معصومه و بتولخانم اغلب اوقات به پونک میآمدند. اگرچه آنها در عمارتی در باغ شاه تهران ساکن بودند ولی تابستانها و ایام نوروز در ویلاهای پونک اقامت میکردند اهالی قدیمی پونک خاطرات زیادی از آنها دارند بهخصوص که بخش زیادی از آبادانی این محله مرهون خیراندیشی این زنان است.معصومهخانم از خانوادهای متوسط اما مذهبی بود. افتخار فدایی از زنان قدیمی محله پونک میگوید: «معصومهخانم زنی متدین و مقید بود و هیچوقت بدون چادر جایی نمیرفت. شوخطبع بود و سخاوتمند؛ اهل کار و زندگی. بااینکه زن فرمانفرما بود ولی خودش لبنیات درست میکرد و کار دوختودوز لباسهای خانواده را انجام میداد.۹ فرزند داشت که زمینهای پونک بعد از مرگ عبدالحسین فرمانفرمائیان به پسر بزرگش صبار فرمانفرمائیان به ارث رسید؛ مردی که مدتی وزیر بهداری دولت مصدق بود. چند سال بعد عبدالحسین فرمانفرمائیان با زنی به نام بتول ازدواج کرد. بتول همسن و سال معصومهخانم بود ولی از نظر اعتقادی با او فرق داشت. با اینکه بسیار مهربان بود ولی اهل خوشگذرانی و تفریح بود. پونکیها بهخصوص زنان پونک خاطرات زیادی از این دو زن دارند.» معصومهخانم بهدلیل دیدگاه دینیاش، برای ساخت حمام، مدرسه و مسجد پونک تلاش زیادی کرد. اما بتولخانم یکی از باغهای پونک را بهعنوان فضایی برای تفریح اهالی آماده کرد که بعدها بوستان پونک شد. بیشتر مهمانیها و جشنهایشان را در ویلاهای پونک میگرفتند و از غذاها و تنقلات مهمانی به خانهها میدادند.»
احترام فدایی، دختر دیگر کدخدای پونک میگوید: «بتولخانم خیاط خوبی بود. همیشه لباسهای زیبا برای دخترانش میدوخت. زمانی که به پونک میآمد برای دختران پونکی جلسات آموزش قلاببافی میگذاشت. من به این هنر علاقه زیادی داشتم. یکبار به من گفت یک رومیزی بباف، میخواهم به آدم مهمی هدیه بدهم. همین کار را هم کرد. از طرف دیگر معصومخانم هم هوای مردم روستا بهخصوص کارگران باغها و زمینهایشان را که بیشتر پونکی بودند، داشت. یادم میآید در اعیاد مذهبی و عید نوروز برای زنان چادر میخرید و برای مردها لباس نو.»
فدایی میگوید: «گوش فرمانفرما کمی سنگین شده بود. ازآنجاکه به دستگاههای فنی هم علاقه داشت یکبار در عمارت باغشاه تهران بلندگو نصب کرد. بلندگو را در اتاق بتول خانم گذاشتند. معصوم خانم هم آنجا بود. وقتی قرار شد برای نخسین بار بلندگو را امتحان کنند معصوم خانم پیشدستی میکند و از پشت بلندگو خطاب به ارباب میگوید: «قربان، بچهها کفش ندارند... ارباب برافروخته میشود و فریاد میزند حالا دیگه زنها اینطوری من رو دست میاندازن؟ و تا مدتها غیظ میکند. این ماجرا به گوش زنان پونکی رسیده بود و تا مدتها نقل مجالس و دورهمیها بود. معصومخانم و بتولخانم هم با یادآوری آن خندهشان میگرفت.»