• شنبه 28 مهر 1403
  • السَّبْت 15 ربیع الثانی 1446
  • 2024 Oct 19
شنبه 21 مهر 1403
کد مطلب : 237226
لینک کوتاه : newspaper.hamshahrionline.ir/P14EA
+
-

شکر الهی به‌جا آوردم که فرزندم به قتل نرسید

شکر الهی به‌جا آوردم که فرزندم به قتل نرسید

شبی در عهد غزنویان، سلطان در بستر استراحت خفت و در آن شب، خواب به چشم او نیامد.
با خود گفت: همانا مظلومی در سرای من به تظلم (دادخواهی) آمده و دست دادخواهی او، خواب را بر چشم من بسته است.
آنگاه پاسبان را گفت: «در اطراف خانه‌ من بگردید و اگر مظلومی را یافتید، بیاورید.»
 پاسبان اندکی تفحص کرد، کسی را نیافت. باز سلطان هر قدر سعی کرد، خواب به دیده‌ او نیامد. بار دیگر او را امر کرد تجسس کند، تا سه دفعه. در مرتبه‌ چهارم خود برخاست و در اطراف دولت‌سرای خود گشت تا گذرش به مسجد کوچکی که برای نماز خواندن امیران و غلامان در حوالی خانه‌ سلطان ساخته بودند، افتاد.
ناله‌  و زاری شنید، نزدیک رفت، دید بیچاره‌ای سر به سجده نهاده و از سوز دل خدا را می‌خواند.
سلطان فغان برکشید که زنهار از مظلوم! دست دادخواهی نگهدار که من از اول شب تاکنون خواب را بر خود حرام کرده‌ام و تو را می‌جویم، شکوه‌ مرا به درگاه پادشاه عالم نکنی که من در طلب تو نیاسوده‌ام. بگو تا بر تو چه ستم شده است؟
آن مرد گفت: ستمکاری به خانه‌ام حمله کرد، من شب به خانه‌ سلطان رفتم و چون دستم به او نرسید، عرض حال خود را به درگاه پادشاه پادشاهان کردم.
سلطان از شنیدن این سخن آتش در نهاد افتاد ولی چون آن شخص مشخص رفته بود و در آن شب، یافتن او امکان‌پذیر نبود، گفت: چون بار دیگر آن نابکار آید، او را در خانه گذاشته به‌زودی خود را به من برسان.
و به پاسبان سلطان گفت: هر وقت از روز یا شب که این شخص آمد، اگرچه من در خواب باشم، او را به من رسانید. بعد از سه شب دیگر آن بدگهر به خانه‌ آن شخص رفت، بیچاره به سرعت خود را به سلطان رسانید.
سلطان، بی‌توقف از جا برخاست و با چند نفر از ملازمان، خود را به منزل آن مظلوم رسانید، اول گفت تا چراغ خاموش کردند. آنگاه تیغ از میان برکشید و آن بدبخت را به قتل رساند و چراغ را طلبید، سپس روی آن سیاه‌رو را ملاحظه کرد و به سجده افتاد. آن مسکین، زبان به دعا و ثنای آن خسرو عادل گشود و سبب خاموش‌کردن چراغ و سجده افتادن را پرسید.
سلطان گفت: چون این قضیه را شنیدم، به خاطرم گذشت که این کار یکی از فرزندان من خواهد بود؛ از این‌رو خود متوجه تأدیب(ادب‌آموختن و کیفر) او شدم که مبادا دیگری را بفرستم، تعلل نماید و سبب خاموش‌کردن چراغ، این بود که ترسیدم بیگانه نباشد و شکر الهی به‌جا آوردم که فرزندم به قتل نرسید و چنین عملی از اولاد من صادر نشد.
 فرمانفرمایان روزگار باید در این حکایت تأمل کنند و ببینند که به یک دادرسی که در ساعتی از آن سلطان سر زد، اکنون نزدیک به هزار سال است که نام او به واسطه‌ این عمل، در چندین هزار کتاب ثبت شده است و در منابر و مساجد، این حکایت از او مذکور و خاص و عام، آفرین و دعا بر او می‌فرستند؛ علاوه بر فواید اخرویه و ثواب بسیار؛ چنان که گفته‌اند: گر بماند نام نیکی ز آدمی/ به کزو ماند سرای زرنگار.

 منبع: کتاب«پاداش و مکافات عمل» سیدمرتضی حسینی اصفهانی

 

این خبر را به اشتراک بگذارید