معرکهای دو سر باخت
وقتی نور فضای بیرون به تاریکی اتاق میلغزد، توی چشمهای گرد و پر از خشم هرکول برق میافتد و همین که خود را از زیر گردن و بدن یاغی بیرون میکشد، دوباره میدان میگیرد تا به حریف برندهاش بتازد. صالح شرخر با آنکه با نگاه پرغیظ و شماتتبارش او را برای حمله جریتر کرده، پیش از آنکه حیوان نفس بریده بختبرگشته برای جبران مافات و حمله به یاغی فرصتی داشته باشد، لبتشنه و عرقکرده به درون کولهپشتی صاحب خشمگین و عصبانیاش فرو میرود، اما داشکریم از دلاوری گلادیاتورش سربلند شده و بیآنکه در قید و بند بدرقه مهمان عصبانیاش باشد، به حوصله عرق تن و بدن یاغی جوان مغرور را میگیرد و فیتیله پارچهای سفیدی را با حرکت دورانی توی گلوی او فشار میدهد تا با بالا کشیدن فیتیله، خونی که موقع غیظ توی گلوی حیوان جمع شده بیرون بریزد و راه نفس حیوانک باز شود. دیگر خیال داشکریم آسوده است که یاغی قیصر را هم از میدان به در میکند.