روایت عبرتانگیز علامهطهرانی از تأثیر لقمه حلال و حرام
ملاقات با یکی از مردان خدا در راه مشهد
سیدمحمدحسین حسینیطهرانی، معروف به علامه طهرانی که از شاگردان علامه طباطبایی و از عالمان شیعه در قرن چهاردهم و پانزدهم هجری قمری بوده، در روایتی تأملبرانگیز نقل کرده است: دوستی داشتم اهل شیراز به نام حاج «مومن» که به رحمت ایزدی واصل شده است. مرد بسیار روشندل، باایمان و باتقوایی بود و با او عقد اخوت بسته بودم. میگفت که مکرر خدمت حضرت حجتبن الحسنالعسکری(عج) رسیدهام و مطالب بسیاری را از ایشان نقل و از بعضی هم ابا میکرد. ازجمله اینکه میگفت: «یکی از ائمه جماعات شیراز روزی به من گفت بیا با هم به زیارت حضرت علیبنموسیالرضا(ع) برویم. یک ماشین دربست اجاره کرد و برخی از تجار هم در معیت او بودند. حرکت کرده به شهر قم رسیدیم و در آنجا یکی دو شب برای زیارت حضرت معصومه(س) توقف کردیم و برای من حالات عجیبی پیدا میشد و ادراک بسیاری از حقایق را مینمودم. یک روز عصر در صحن مطهر آن حضرت به یک شخص بزرگی برخورد کردم و وعدههایی به من داد.
به تهران رسیدیم و سپس به طرف مشهد مقدس راه افتادیم. از نیشابور که گذشتیم، دیدیم مردی عامی درحالیکه فقط یک خورجین دارد از کنار جاده به طرف مشهد میرود. اهل ماشین گفتند، این مرد را سوار کنیم، ثواب دارد. ماشین توقف کرد. من و چند نفر از دوستانم پیاده شدیم و از او خواهش کردیم سوار ماشین ما شود. قبول نمیکرد تا بالاخره پس از اصرار زیاد حاضر شد سوار شود؛ به شرط آنکه کنار من بنشیند و هرچه بگوید مخالفت نکنم.
سوار شد و کنار من نشست. در تمام راه برای من صحبت میکرد و از وقایع بسیاری خبر میداد و آنچه را در آینده تا زمان مرگم برایم پیش میآید، گفت. من از اندرزهای او بسیار لذت میبردم و آشنایی با چنین شخصی را از موهبت پروردگار و ضیافت حضرت رضا(ع) دانستم. کمکم رسیدیم به قدمگاه، به موضعی که شاگرد شوفر از مسافران گنبدنما میگرفت.
همه پیاده شدیم؛ موقع ظهر بود؛ خواستم بروم و با رفقای شیرازی خود، مثل گذشته بر سر یک سفره ناهار بخورم؛ گفت: آنجا مرو، بیا با هم غذا بخوریم. من خجالت کشیدم که پیش رفقای شیرازی نروم؛ زیرا پیوسته در کنار هم غذا میخوردیم، ولی چون ملزم شده بودم از حرفهای او سرپیچی نکنم، به ناچار با آن مرد موافقت کردم، گوشهای رفتیم و نشستیم. از خورجین خود، سفرهای بیرون آورد، نان تازه در آن بود با کشمش سبز، شروع به خوردن کردیم. برایم آن نان و کشمش بسیار لذتبخش بود؛ پس از اینکه هر دو سیر شدیم، گفت: حالا میخواهی به رفقای خود سربزنی و تفقدی کنی عیبی ندارد. من برخاستم و سراغ آنها رفتم و دیدم در کاسهای که مشترکا از آن میخورند، آلوده است و اینها لقمه برمیدارند و میخورند و دست و دهان آنها هم آلوده شده و خود اصلا نمیدانند چه میکنند و با چه مزهای غذا میخورند. هیچ نگفتم؛ چون مأمور به سکوت در همه احوال بودم.
به نزد آن مرد بازگشتم. گفت: بنشین، دیدی رفقایت چه میخوردند؟ تو هم از شیراز تا اینجا غذایت از همین چیزها بود و نمیدانستی؛ غذای حرام و مشتبه چنین است.
در ادامه گفت:حاج مومن وقت مرگ من رسیده، من از این تپه بالا میروم و آنجا میمیرم. این دستمال بسته را بگیر، در آن پول است، صرف غسل و کفنم کن و هرجا که آقا سیدهاشم صلاح بداند (آقای سیدهاشم همان امام جماعت شیرازی بود که در معیت او به مشهد آمده بودند.) همانجا دفنم کن. گفتم: ای وای! تو میخواهی بمیری! گفت: ساکت باش. من میمیرم و این را به کسی نگو.
سپس رو به مرقد مطهر حضرت رضا(ع) ایستاد و سلام عرض و بسیار گریه کرد و گفت: تا اینجا به پابوس آمدم، ولی سعادت بیش از این نبود که به کنار مرقد مطهرت مشرف شوم.
از تپه بالا رفت و من حیرتزده و مدهوش بودم؛ گویی زنجیر فکر و اختیار از کفم بیرون رفته بود. بهدنبال او از تپه بالا رفتم. دیدم به پشت خوابیده و پاهایش را رو به قبله دراز کرده و با لبخند جان داده است؛ گویی هزار سال است که مرده است.
از تپه پایین آمدم و به سرعت رفتم پیش آقای سیدهاشم و سایر رفقا و داستان را گفتم؛ خیلی تأسف خوردند و مرا مواخذه کردند که چرا به ما نگفتی و ما را از این اتفاقات مطلع نکردی؟
گفتم: خودش دستور داده بود و اگر میدانستم که بعد از مردنش هم راضی نیست، حالا هم نمیگفتم. راننده ماشین و شاگرد سیدهاشم و سایر همراهان تأسف خوردند و همه با هم به بالای تپه آمدیم و جنازه او را پایین آورده و داخل ماشین قرار دادیم و به سمت مشهد رهسپار شدیم.
حضرت آقا میفرمودند: حقا این مرد یکی از اولیای خدا بود که خدا مشرب صحبتش را نصیب تو کرد و باید جنازهاش با احترام دفن شود.
وارد مشهد شدیم؛ سیدهاشم مستقیم به حضور یکی از علما رفت و این واقعه را توضیح داد؛ آن مرد عالم با جماعتی بسیار آمدند، جنازه را غسل داده و کفن کردند و بر او نماز خواندند و در گوشهای از صحن مطهر دفن کردند و من مخارج را از دستمال میدادم. چون از دفن فارغ شدیم، پول دستمال هم تمام شد، نه یک شاهی کم و نه یک شاهی زیاد، مجموع پول آن دستمال 12تومان بود.»
منبع: معادشناسی، ج1، ص100 تا 104
راز بازیگوشی فرزند خردسال
ملا محمدتقی مجلسی از علمای بزرگ اسلام، در تربیت فرزندش اهتمام فراوان داشت و نسبت به حرام و حلال دقت فراوان نشان میداد تا مبادا گوشت و پوست فرزندش با مال حرام رشد کند. محمدباقر، فرزند ملامحمدتقی، کمی بازیگوش بود. شبی پدر برای نماز و عبادت به مسجد جامع اصفهان رفت. آن کودک هم همراه پدر بود. محمدباقر در حیاط مسجد ماند و به بازیگوشی پرداخت. او مشک پر از آبی را که در گوشه حیاط مسجد قرار داشت، با سوزن سوراخ کرد و آب آن را به زمین ریخت. با تمام شدن نماز، وقتی پدر از مسجد بیرون آمد، با دیدن این صحنه ناراحت شد. دست فرزند را گرفت و بهسوی منزل رفت. وقتی به خانه رسید، رو به همسرش کرد و گفت: میدانید که من در تربیت فرزندم دقت بسیار داشتهام. امروز عملی از او دیدم که مرا به فکر واداشت. با اینکه در مورد غذایش دقت کردهام که از راهحلال بهدست بیاید، نمیدانم به چه دلیل دست به این عمل زشت زده است، حال بگو چه کردهای که فرزندمان چنین کاری را مرتکب شده است؟
زن کمی فکر کرد و عاقبت گفت: راستش هنگامی که محمدباقر را در رحم داشتم، یکبار وقتی به خانه همسایه رفتم، درخت اناری که در خانهشان بود، توجه مرا جلب کرد. سوزنی را در یکی از انارها فروبردم و مقداری از آب آن را چشیدم.
ملامحمدتقی مجلسی با شنیدن سخن همسرش آهی کشید و به راز مطلب پی برد.
منبع: تربیت فرزند از نظر اسلام
آشنایی با زندگی علامه طهرانی
آیتالله سیدمحمدحسین حسینیطهرانی معروف به علامه طهرانی، فقیه مجاهد، عارف و عالم ربانی شیعه و از شاگردان علامه طباطبایی بوده است. تحصیلات خود را در مقطع آموزش متوسطه در رشته مکانیک به پایان رسانید و از میان پیشنهادهای مختلف که جهت ادامه تحصیل در خارج و اخذ مسئولیتهای مهم به او داده شده بود، طلبگی را اختیار کرد و در سفری به مشهد مقدس معمم شد و در ادامه به قم رفت و از محضر استادانی چون آیتالله حاج شیخ عبدالجواد سدهی، آیتالله سیدرضا بهاءالدینی، آیتالله سیدمحمد داماد، آیتالله سیدمحمد حجت و آیتالله سیدحسین بروجردی کسب فیض کرد و در زمره نخستین شاگردان آیتالله علامه طباطبایی درآمد. پس از 7سال تحصیل در حوزه علمیه قم و نیل به درجه اجتهاد، جهت تکمیل دروس خویش، عزم هجرت به نجفاشرف کرد و در مدت 7سال از محضر علمای اعلام آیتالله شیخ حسین حلی، آیتالله خویی و آیتالله سیدمحمود شاهرودی بهره برد و دروس فقه و اصول و تفسیر خود را به اتمام رساند. از میان دهها کتاب به یادگار مانده از این عالم دینی، کتاب 10جلدی«معادشناسی» جزو آثار معروف و ماندگار وی محسوب میشود.