فرار از اسارتگاه
نیما وقتی چشمانش را باز کرد خودش را در یک چهاردیواری دید. دور تا دورش را دیوارهای بلند گرفته بود. فقط در بالاترین نقطه یکی از دیوارها پنجرهای کوچک قرار داشت. آدمربایان بعد از آنکه او را به آنجا منتقل کردند حسابی کتکش زدند؛ بهطوریکه صورتش دچار خونریزی شده بود. گرمای هوا از یک طرف و خونریزی از سوی دیگر امانش را بریده بود. نمیدانست باید چهکار کند. آنها همان ساعتهای اول به او گفتند اگر پدرش هرچه سریعتر 100سکه طلا به آنها ندهد، نیما را میکشند.
بعد از آخرین امتحان، وقتی نیما از دانشگاه بیرون آمد، پژو پرشیايي جلوی پایش توقف کرد و 3مرد قویهیکل به زور او را داخل خودرو انداختند و با خود بردند. در طول مسیر هم سر او را زیر صندلی نگه داشته بودند و مدام تهدیدش میکردند. حدود 2ساعت بعد هم به منطقهای خلوت که معلوم بود خارج از شهر است رسیدند و او را همانطور با چشمان بسته داخل یک چهاردیواری انداختند و در را به رویش قفل کردند. نیما نمیدانست آنها چه کسانی هستند و جایی که زندانی شده کجاست؛ فقط میدانست که جانش در خطر است و اگر خواسته آدمربایان عملی نشود ممکن است اتفاق بدی برایش بیفتد.
پدر نیما صاحب یک کارخانه بود و بسیاری او را میشناختند. وضعیت مالی خوبی داشت و احتمالا به همین دلیل بود که او را ربوده بودند تا از پدرش باجخواهی کنند. 3روز از ربودن نیما و انتقالش به آنجا گذشته بود اما به جز روز اول که حسابی کتکش زده بودند، فقط یکبار دیگر یک نفر برایش مقداری نان خشک و آب آورده بود. ترس و وحشت همه وجودش را فرا گرفته بود و نمیدانست که چه سرنوشتی در انتظارش است. با وجود این او تصمیم گرفته بود که زنده بماند و نمیخواست دست روی دست بگذارد و از همان زمان به فکر راهی برای فرار افتاد.
آن اطراف کاملا ساکت بود و گاهی صدای عبور خودرويي شنیده میشد. این موضوع نشان میداد که احتمالا آدمربایان نیما را در آنجا زندانی کرده و رفتهاند. از طرفی آنجا در نزدیکی یک جاده قرار داشت که اگر او خودش را به آنجا میرساند، میتوانست فرار کند. نیما یکبار دیگر خوب اتاق را نگاه کرد. تنها روزنه همان یک پنجره بود که دستکم 3متر از زمین ارتفاع داشت اما هیچ حفاظی جلوی آن نبود؛ یعنی اگر او میتوانست به پنجره برسد خروج از آنجا برایش کاری نداشت ولي او حتی دستش هم به پنجره نمیرسید. در گوشهای از اتاق یک خاکانداز پلاستیکی افتاده بود. کف اتاق هم خاکی بود. نیما وقتی خوب فکر و همهچیز را بررسی کرد به این نتیجه رسید که زنده میماند و میتواند فرار کند. او چند ساعت بعد خودش را به خانه رساند و روز بعد مأموران موفق شدند آدمربایان را دستگیر کنند.
بهنظر شما نیما چطور توانست با امکاناتی که در اختیارش بود از آنجا فرار کند؟
به 3نفر از خوانندگانی که پاسخ صحیح معما را ارسال کنند 3کارت هدیه 500هزار تومانی اهدا میشود.