امان از حیرت این روزها
محسن مهدیان؛ مدیرمسئول
شما هم اینطورید و هنوز باور نکردهاید؟ در خانه و محل کار با خود کلنجار میروید که چه شد اینطور شد؟ عکسی از آقای رئیسی میبینید و ممکن است از خود بپرسید که چطور ممکن است؟ حکمتش چیست؟
چهبسا ساعات اولیه حادثه، این نجواهای درونی کمتر بود. شاید داغ بودیم و نفهمیدیم. حالا هر چه میگذرد، این سؤالهای فلسفی بیشتر میشود.
چطور ممکن است؟ یک نفر با تمام ویژگیهایی که این روزها بدان نیاز داریم بار سفر میبندد و عزم آسمان میکند. چرا؟
آنها که دنبال علتاند و هنوز درپی اینکه بالگرد چطور بلند شد و چطور نشست و چهکسی مقصر است، مخاطبم نیستند. شاید اگر نشانههای اعجاببرانگیز یک عروج معنوی را دقیق تر میدیدند، از علتها فراتر و دنبال حکمتها میرفتند. اما حکمت چیست؟
یکی میگفت حکمتش این است که قدر نعمت بیشتر بدانیم؛ قبول.
آن یکی میگفت این ماجرا باعث شد رئیسی بیشتر شناخته شود؛ اینهم درست.
آن یکی میگفت خیلیها با این حادثه پیوندشان با انقلاب و حاکمیت و مسئولان خدمتگزار بیشتر شد؛ البته درست است.
یکی دیگر میگفت رفتن رئیسی سرمایه اجتماعی نظام را بیشتر میکند؛ اینهم درست است. از روی فیلمهای تشییع روشن است.
همه اینها درست. اما اینها فهم ناقص ما از حکمت این حادثه است. سؤال اصلی این است که واقعا حکمت ماجرا چه بود؟ آنچه میگویند و گفته میشود، گویا کافی نیست.
ما نمیدانیم. راستش همین «ما نمیدانیم.» تنها چیزی که آرامشبخش است؛ اتفاقا همین تعبیر است؛ «ما نمیدانیم.»
هرطور حساب میکنیم این حادثه بیاندازه سخت و باورنکردنی است. اداره کشور در دست کسی بود که هم اخلاق داشت و هم اهل معنویت بود و هم ولایتپذیر و هم وحدتساز بود و هم بسیار پرتلاش و البته مردمدار. و حالا فقدانش؛ خب چرا؟
شاید باید میرفت تا همین سؤالها پیش بیاید و بفهمیم ما هیچ نمیدانیم. هیچ کارهایم. به تعبیر اخوان ثالث سرگشته محضیم در این وادی حیرت. فقر مطلقیم. اراده اوست و دیگر هیچ نیست. به تعبیر امیرالمومنین(ع) عَرَفْتُالله سُبْحَانَهُ بِفَسْخِ العَزَائِمِ، وَحَلِّ آلْعُقُودِ، وَنَقْضِ الْهِمَمِ. میفرماید: «خداوند را بهوسیله بَرهمخوردن تصمیمها، فسخ پیمانها و نقض ارادهها شناختم.»
آنچه از رفتن شهیدجمهور میفهمم این است که هیچیم. به قول مولانا اندر ره دوست فقر مطلق خوشتر / کاندر ره او خوار بود محتشمی. باید بدانیم و بدانید که همه نقشههایمان در مقابل اراده حق نقش بر آب است. فقر محضیم. نه فقیر که فقیر ذاتی است که به صفت فقر موصوف شده است؛ فقر محض یعنی هیچ. ربط محضیم.
حالا با این وصف از تدبیرمان سخن بگوییم. اندازهمان را بشناسیم و اراده کنیم و با این شناخت وارد عرصه سیاسی شویم. با اینکه هیچیم. چهبسا همین صفت خیلی از ارادهها و تدبیرها را جابهجا کند. بدانیم و وجدان کنیم که فوق همه ارادهها، اراده اوست.
روح امام شاد، چقدر این هیچ بر زبانش بود. و فرمود: نیستم نیست، که هستی همه در نیستی است / هیچم و هیچ، که دَر هیچ نظر فرمایی.