گزارش بعدی
چوپان سال 1403
عمرش به 60 رسیده و صدای خش دارش دیگر مثل گذشته ها سوز ندارد، اما دم چاشت که گله را به محمد می سپارد و زیر سایه کم جان درختی صدایش را در سکوت دشت رها می کند، انگار دوباره نفسش چاق می شود: «صفاهون اومدم شیراز میرم....تن ساز اومدم ناساز میرم...» با آنکه پلنگ و زنبور هوای میش و بره ها را دارند و دلیر و رجب کمک حال محمد هستند، اما باز هم نمی تواند چشم از گله بردارد.
در همینه زمینه :