
نابغهای با چشمهای حراف

آلپاچینو
بازیگر و فیلمساز
(25 آوریل 1940-)
فاطمه عباسی
چه او را دوست داشته باشید و چه چندان توجهی به او نکرده باشید، مطمئنا بهسختی میشود کسی را پیدا کرد که از آلپاچینو متنفر باشد. چطور میتوان نسبت به یک نابغه مطلق احساس تنفر کرد؛ بازیگر غریبی که حتی پلکزدنها و ضرباهنگ تنفسش بخشی از شخصیتهای غولآسایی هستند که فقط و فقط با حضور او روی پرده توان جانگرفتن دارند. تمام شخصیتهایی که پاچینو در کالبدشان حلول کرده، قطعا از 2نظر بهشدت یکساناند؛ چشمهای حراف و لبهای بسته. حتی وقتی که در فیلم «بوی خوش یک زن» نقش یک نابینای کلبیمسلک را بازی میکند، باز هم این چشمها هستند که بیش از لبها حرف میزنند. آن نگاه سنگین و هراسآورش در «پدر خوانده»، نگاههای بیهویتش در «سرپیکو»، خستگی خونگرفته چشمهایش در «بیخوابی»، توحشاش در «صورت زخمی» و تضاد وظیفه و رفاقت را «مخمصه» که پلکهای عصبیاش روی آن صحه میگذارند فقط و فقط آل پاچینو میتواند خلق کند. اینها بخشی از بهیادماندنیترین عکسها و البته جملههایی هستند که از دهان این مرد کمحرف بیرون پریده و جان گرفتهاند؛ مردی که چشمهایش هیچوقت دروغ نمیگوید.
درباره بازی در پدرخوانده: من جایگاهم را بهخاطر بازی در پدرخوانده دارم. برای یک بازیگر، (بازی در پدرخوانده) مثل بردن لاتاری بود.
درباره بازی در سرپیکو: من با فرانک سرپیکو (شخصیت واقعی که فیلم براساس زندگی او ساخته شده) ملاقات کردم؛ آنها من را به او معرفی کردند. قبل از اینکه او را ببینم، نمیخواستم نقشاش را بازی کنم. خیلی عجیب بود. نه اینکه او منفی یا مثبت بود، فقط اینکه فکر میکردم نمیتوانم. اما وقتی فرانک را دیدم، احساس کردم چیزی هست که میتوانم آن را نقاشی کنم. او نگاهی در چشمانش داشت که فکر کردم خب همین است.»
درباره بازی درصورت زخمی: احتمالا این فیلم یکی از محبوبترین فیلمهایی است که من بازی کردهام، اما واکنشها به آن عجیبتر از دیگر فیلمهایم بوده است. این فیلم یک کاری با من کرد. میتوانم بگویم فیلم سنگینی بود.
درباره بازی در بوی خوش یک زن: من هیچ وقت با اسلحه میانه نداشتم. در واقع، وقتی که عطر خوش زن را بازی کردم، تازه باید یاد میگرفتم که اسلحه را پر کنم... کار سختی است، باید اسلحه را در 45ثانیه با چشم بسته پر و خالی میکردم.