• سه شنبه 11 اردیبهشت 1403
  • الثُّلاثَاء 21 شوال 1445
  • 2024 Apr 30
دو شنبه 14 اسفند 1402
کد مطلب : 219987
+
-

بازخوانی خاطراتی ازثبت تصویر شهید امیر حاج‌امینی در سالروز شهادتش

راز آرامش شهید در این عکس ماندگار

گزارش
راز آرامش شهید در این عکس ماندگار

الناز عباسیان-روزنامه‌نگار

بارها این عکس را دیده‌ایم؛ در مراسم یادبود شهدا و گرامیداشت روزهای دفاع‌مقدس یا در فضای خانه‌ها و اداره‌ها؛ همان جوانی که چهره معصومش با خون خضاب‌شده و لب‌هایش از شدت عطش خشکیده است؛ شهید امیر حاج‌امینی. اما بیشتر از آنکه درباره‌اش بدانیم، تصویرش را می‌شناسیم. در سالروز شهادتش، احسان رجبی، عکاس این عکس ماندگار، توضیحات بیشتری درباره این شهید می‌دهد.

چشم‌بسته از چهره آرام شهید امینی عکس گرفتم
پیشانی‌بند «یا حسین» روی پیشانی‌اش بسته بود. عکس امام خمینی را روی سینه‌اش داشت و چفیه به کمرش بسته بود. همه اینها عکاس جنگ را مصمم کرد که یک عکس برای مادر شهید بگیرد. بعد از انفجار مهیب، احسان رجبی این عکس ماندگار را گرفت. سیمای امیر اگرچه قبل از شهادت هم زیبا بود، اما حالا انگار آن زیبایی‌ بیشتر به چشم می‌آمد. امیر حاج‌امینی بی‌سیم‌چی گردان انصار چه عاشقانه پر کشید. شرح آن روز را از زبان خود عکاس بخوانید؛ «با انفجار خمپاره‌۸۲ کنار بچه‌ها یک‌مرتبه همه جا زیرورو شد. آن لحظه دنیا جلوی چشم‌ام تاریک شد. همه‌جا را سیاه می‌دیدم؛ سعید جان‌بزرگی یکی از همراهانم با نگرانی تکانم داد و بعد برای اینکه شوک بدهد، محکم به پشتم زد، صدایی شنیدم که می‌گفت «زنده‌ای؟» کمی که دود و غبار پراکنده شد، به‌خودم آمدم و دیدم هر‌کس یک طرفی افتاده و در حال جان‌دادن است. سعید داد زد: «گونی بیارید رو شهید بکشیم»؛ یک لحظه خانواده‌اش آمد جلوی چشم‌ام، تنها چیزی که در آن لحظه به ذهنم خطور کرد، این بود که من اینجا هستم، دوربین عکاسی دارم، یک عکس برای مادر این شهید بگیرم. انگار صدای وجدانم بود که نهیب می‌زد «دوربین‌رو بردار عکس بگیر...» ‌دنبال دوربین گشتم. زیر خاک بود. گوشه بند آن را گرفتم و از زیر خاک کشیدم بیرون، لنزش را تمیز کردم و از چهره آرام شهید امینی عکس گرفتم. اینکه عکس اینگونه واضح و شفاف از آب درآمد، عنایت و لطف خدا بود و وجود آن گوهرهای نابی که به خدا و ائمه(ع) متصل بودند.» ناگفته نماند از این عکس برای نخستین‌بار در سال۱۳۷۱ که شهدای تفحص را به ایران آوردند، قریب به ۶‌هزار قطعه چاپ شد.


مناجات دیدنی شهید حاج‌امینی
چند روز قبل از عملیات دفترش را برداشت و گوشه دنجی را انتخاب کرد و نوشت؛ «از شما خواهش می‌کنم و می‌خواهم همیشه چند موضوع را مدنظر داشته باشید. هرگز دروغ نگویید و زود قضاوت نکنید. خوشرو و خوش‌برخورد باشید و...». انگار خصلت‌های خودش را به دیگران گوشزد می‌کرد. حمید کربلایی، یکی از همرزمانش بارها نماز و مناجات او را دیده و تعریف می‌کند که امیر به‌گونه‌ای نیایش می‌کرد که هر‌کسی با دیدن حال او منقلب می‌شد. قنوت امیر زبانزد بود. وقتی دست‌هایش را بالا می‌گرفت، گویی کسی جلوی روی او قرارگرفته بود و امیر برای او حرف می‌زد.

بیسیم‌چی این‌چنین عاقبت‌ به‌خیر شد
۱۰اسفند۱۳۶۵؛ عملیات کربلای۵. شلمچه ناآرام بود و بی‌قرار. باز هم می‌خواست قربانگاه جوانان دیگری شود؛ گویی خاک شلمچه از خون شهیدان سیرابی نداشت. لحظه‌ای از آتشی که دشمن روی سر رزمنده‌ها می‌ریخت، کم نمی‌شد. بارش توپ و خمپاره لحظه‌ای قطع نمی‌شد. بچه‌ها خسته از ساعت‌ها مبارزه بودند؛ بیشتر از همه چند روز بی‌خوابی اذیت‌شان می‌کرد. پوراحمد دستش را زیر سرش گذاشت تا لحظاتی استراحت کند. امیر هم با چشم‌های بی‌رمق، او را نگاه می‌کرد. در این حین صدای انفجار گوشخراشی زمین و آسمان را در هم کوبید. امیر همانطور که بی‌سیم در دستش بود، لم داده به خاکریز چشمانش را بست. خون، صورت مهربانش را پوشاند، سربند یا‌حسینی که بسته بود هم رنگ سرخ به ‌خود گرفت. انگار صد سال خوابیده باشد. لب‌های خشک او نشان از عطش می‌داد؛ نشان از عشق و ارادت به شاه‌عطشان. بیسیم‌چی گردان انصارالرسول لشکر‌۲۷ محمدرسول‌الله(ص) این‌چنین عاقبت‌به‌خیر شد.

 

این خبر را به اشتراک بگذارید