اینجا فرق میکند
حساب طبقه دوم از همه طبقات بیمارستان جداست و بروبیای آن به ساعت 41 تا 61 و وقت ملاقات خلاصه نمیشود. اینجا بخش زنان و زایمان است و در اتاقهای دلباز و مرتب آن، ملاقات کنندههای شاد و خوشحال، بیشتر از آنکه احوالپرس زائوی روی تخت باشند، دور نوزادان تازه از راه رسیده معصوم و دوست داشتنی حلقه زدهاند! بعضی از آنها هم مانند آقا بهمن تا وقت ملاقات تاب نیاوردهاند و به لطف پرستاران پرحوصله و خوش اخلاق بخش زودتر از ساعت41 به دیدن مادر و نوزاد آمدهاند. آقا بهمن تازه پدربزرگ شده و دسته گل و جعبه شیرینی بزرگی که برای دخترش آورده، تخت خالی کنار پنجره را تمام و کمال اشغال کرده است.
بخش بستری مردان در طبقه سوم قرار گرفته و از پنجره اتاقهای آن میتوان قد و بالای برج میلاد را تماشا کرد، ولی باباعلی و بسیاری از بیمارانی که در آن بستری هستند، حال و حوصله بلندشدن از تخت و سرک کشیدن به اینجا و آنجا را ندارند. باباعلی حتی ناهارش را هم نخورده و همسرش با هر قاشق غذایی که توی دهانش میگذارد، اول یک دل سیر گلایه میکند: «اصلا به فکر سلامتیت نیستی... اصلا...» ملاقات کنندههای پژمان بخش را روی سرشان گذاشتهاند، ولی پرستاران هم دلشان نمیآید مانع بگوبخند او و دوستانش شوند. پژمان بوکسور است و گرفتگی، دررفتگی یا کوفتگی شانه هرماه لااقل یکی 2بار او را به بیمارستان میکشاند. مادر سالها پیش برای پژمان خطونشان کشیده که با «بوکس بازی» به نان و آب که نمیرسد هیچ، حتما سلامتیاش را هم از دست میدهد و به پیری نرسیده خانهنشین میشود. حالا هم پژمان وقتی مصدوم میشود، بیسرو صدا و پنهان از چشم او به بیمارستان میآید و دوستانش تنها کسانی هستند که دلگیری و دلتنگی روزهای بیماریاش را کم میکنند.