مردی که از سالها قبل پسرش را گم کرده ماجرایی عجیب و غریب را تعریف میکند
39سال بهدنبال فرزند گمشده
گمشدهها ماجراهایی عجیب و غریب و گاهی باورنکردنی دارند. یکی از آنها ماجرای مردی است که ادعا میکند 39سال قبل پسرش که فقط 2روز از به دنیا آمدنش گذشته بود ربوده شده است و او همه این سالها بهدنبال یافتن پسرش بوده و تا آخرین روز عمرش به این جستوجو ادامه خواهد داد. این مرد که فاضل هاشمی نام دارد در گفتوگو با همشهری جزئیات 39سال جستوجوی پرماجرا را بازگو کرد؛ جستوجویی که حتی کار را به نبش قبر در بهشت زهرا نیز کشاند.
برای شروع توضیح دهید که چطور فرزندتان ربوده شد؟
این ماجرا به سال 1363برمیگردد. آن زمان من حدود 22سال داشتم و همسرم هم 17ساله بود. او که دچار درد زایمان شده بود به یکی از بیمارستانهای معروف تهران منتقل شد و ساعت 1:45صبح 3دی 63وضع حمل کرد. وقتی پسرم به دنیا آمد هر دو خوشحال بودیم که خدا به ما فرزندی داده است. به ما گفتند وزن فرزندمان کم است و او را ترخیص نکردند و بچه برای چند روزی در بیمارستان ماند. من هر روز به او سر میزدم و حتی گواهی ولادت نیز صادر شده بود تا اینکه چند روز بعد دیدم رفتار پرستاران غیرطبیعی است. دکتر آمد و با من صحبت کرد و گفت بچه نارس بود و فوت شده است. آن زمان حدود هزار تومان هم هزینه دفن از من دریافت کردند و بچه را در بهشت زهرا به خاک سپردند.
بعد از این حادثه چه اتفاقی افتاد که شما متوجه شدید فرزندتان فوت نشده و بلکه او را ربودهاند؟
11سال از این ماجرا گذشته بود. در این سالها ما صاحب دختر و پسر دیگری شده بودیم اما من دلم پیش پسری بود که به طرز عجیبی فوت شده بود. یک روز در روزنامه مطلبی درباره قاچاق نوزادان خواندم و برای پیگیری ماجرا کنجکاو شدم. وقتی ماجرا را بعد از مدتها پیگیری کردم متوجه شدم که در آن بیمارستان چندین مورد دیگر هم وجود دارد که نوزادان مفقود شدهاند و فردی که در آنجا کار میکند با یک شبکه قاچاق نوزاد همکاری دارد و بچهها را میفروشد. در کنار این شواهد و مدارک یکی از نزدیکانم خوابی دید که در آن پسرم میگفت من زنده هستم و دوست دارم با پدر و مادرم زندگی کنم. از همان زمان بود که تلاشهایم برای یافتن پسرم که فقط 2روز او را دیده بودم شروع شد.
اولین قدم برای پیدا کردن فرزندتان چه بود؟
به قسمت بایگانی بیمارستان رفتم. آنجا به صراحت گفتند مدرکی درباره فوت فرزندت وجود ندارد و اصلا برای او گواهی فوت صادر نشده است و میتوانم شکایت کنم. من هم همین کار را انجام دادم و از دکتر و بیمارستان شکایت کردم و پرونده به پلیس آگاهی فرستاده شد. در مدارکی که بهدست آمد تاریخهای فوت ضدو نقیض بود و در ادامه معلوم شد در قبری که ادعا میکردند فرزندم دفن شده 2جسد وجود دارد. با وجود این تلاشهایم به جایی نرسید و بعد از مدتی درحالیکه شواهد نشان میداد پسرم دزدیده شده و زنده است، پرونده به دلیل کمبود شواهد بسته شد.
با وجود اینکه پرونده بسته شد اما چه اتفاقی افتاد که شما باز هم ماجرا را دنبال کردید؟
در این سالها همیشه ندایی درونی به من میگوید که پسرم زنده است و گوشهای از این دنیا زندگی میکند. با اینکه سالها از این ماجرا گذشته اما من قلبم هنوز نسبت به این ماجرا آگاه است و از طرفی شواهد و مدارک محکمی هم در اینباره وجود دارد. ازجمله اینکه سال 87در زمان ریاست مرحوم آیتالله هاشمی شاهرودی در قوه قضاییه پرونده دوباره به جریان افتاد و این بار از طریق دادسرای امور جنایی تهران ماجرا پیگیری شد. فتوایی هم از آیتالله مکارم شیرازی برای نبش قبر گرفتم. آن روز خودم هم در بهشت زهرا بودم که قبر باز شد اما استخوانهایی که در قبر کشف شد استخوانهای نوزاد دو روزه نبود و شواهد حاکی از این بود که جسد کودکی با قد بزرگتر در آنجا دفن شده است. این موضوع باعث شد شک من در مورد ربوده شدن پسرم به یقین تبدیل شود.
درباره این موضوع، مسئولان بیمارستان چه توضیحی به شما دادند؟
هیچکس حرف قانع کنندهای نداشت. از طرفی مدتها گذشته بود و مسئولان و پزشکان بیمارستان تغییر کرده بودند و به آنها دسترسی وجود نداشت. در این بین نتیجه آزمایش دی انای که انجام شده بود هم آمد و معلوم شد جسدی که در قبر فرزندم دفن شده متعلق به پسرم نیست. اما چون هیچ متهمی وجود نداشت پرونده باز هم بسته شد.
سالها از این حادثه تلخ گذشته و شما هم دو فرزند دیگر دارید. چه چیزی باعث شده که در همه این سالها باز هم بهدنبال یافتن فرزند گمشدهتان باشید؟
دختر و پسرم در کانادا تحصیل و زندگی میکنند و زندگی خوبی دارند. خودم هم دائم در رفتوآمد به ایران و کانادا هستم. زندگیام نسبت به گذشته شرایط متفاوتی پیدا کرده است اما باز هم دلم پیش پسرم است. اسم او را محمد گذاشته بودیم. با اینکه او دو روزه بود و چند مرتبه بیشتر ندیده بودمش اما بعد از 39سال هنوز هم دلم پیش اوست. مطمئنم که پسرم زنده است و گوشهای از این دنیا زندگی میکند. امیدوارم که روزی برسد بتوانم اسرار ربوده شدن پسرم را متوجه شوم و او را پیدا کنم. اگر یک روز هم به آخر عمرم مانده باشد این کار را انجام میدهم و پسرم را پیدا میکنم. بالاخره او بخشی از وجود من است و هرقدر هم که بگذرد علاقهام نسبت به او کم نمیشود. اطمینان دارم که بالاخره روزی پسر گمشدهام را میبینم.