گفتوگو با حسین عامری، کارگردان فیلم ظاهر
تحت تأثیر هیچفیلمسازی نیستم
ندا زندی
زمانی در سینمای ایران مخصوصا در دهه1360 و حتی در نیمه اول دهه1370 فیلمهایی شبیه به «ظاهر» زیاد ساخته میشد. هدف این فیلمها رسیدن به واقعیت زندگی و پرهیز از هر تصنع دراماتیک و سینمایی است. حسین عامری در نخستین فیلم بلندش که از محصولات کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان است، سودای این را داشته که فیلمی بسازد که از فیلمبودن فرار کند و بیشتر به زندگی واقعی شبیه باشد. رسیدن به این هدف کار بسیار سختی است و باید منتظر واکنشها به فیلم عامری بود. گفتوگوی ما با حسین عامری درباره «ظاهر» بیشتر حول برداشت او از فیلمی که فیلم نیست، رقم خورد که در ادامه میخوانید.
سال1395 سریال «بازگشت» را برای تلویزیون ساختید و حالا با فیلم «ظاهر» بهعنوان نخستین ساخته بلند سینماییتان به جشنواره فجر آمدهاید. در فاصله بین سریال «بازگشت» و فیلم «ظاهر» چه میکردید؟
پشت سر هم داشتم کار تلویزیونی انجام میدادم؛ فیلمهای تلویزیونی «من و جمعه»، «یک خواب کوچولو»، «شعری برای قاسم» و «رویای سرزمین مادری». چند فیلم تلویزیونی کار کردم در این سالها.
کانون در سالهای دور سابقه درخشانی در تولید فیلمهای شاخص دارد. تجربه همکاری با کانون برای شما چطور بود؟
کانون یک برند است و آدمهای بزرگی در آنجا کار کردهاند. در سالهای اخیر هم یکی دو کار سینمایی در کانون ساخته شده و اینکه من آمدم با کانون کار کردم، موضوع جدیدی نیست؛ تفاهمی است که شکل میگیرد و سیاستگذاریای هم آنها دارند و با توجه به این موارد فیلم وارد مرحله تولید میشود.
«ظاهر» مضمونی عاشقانه دارد. تصویر عشق در فیلمهای موسوم به فیلم کانونی معمولا با شخصیتهای نوجوان سروکار دارد، درحالیکه شخصیت محوری فیلم شما سربازی ۱۸ساله است.
در جهان، 18سال نوجوان محسوب میشود.
سابقه ذهنیای که از فیلمهای کانون وجود دارد این است که معمولا عشقی معصوم و کودکانه بین بچههای کوچکتر اتفاق میافتد.
این هم به سیاست کانون برمیگردد. من میخواستم داستانی درباره عشق بگویم؛ بیشتر درباره آدمهایی که به جنگ رفتند و در ظاهر آدمهایی معمولی محسوب میشدند، ولی از نظر شخصیتی بزرگ بودند. روی جامعه و اطرافشان تأثیر گذاشتند و نه قهرمان بودند و نه در ظاهر ویژگی خاصی داشتند. آدمهایی معمولی بودند که صداقت داشتند و ما سعی کردیم در بستری شاعرانه با ساختاری خاص این را عنوان کنیم.
پرداختن به آدمهای معمولی آنهم در بستری شاعرانه و با ساختار خاص برخلاف اینکه در سینمای ما کار راحتی فرض میشود، بسیار سخت است و با کمی نابلدی همهچیز از شعر به شعار تبدیل میشود. چطور برای فیلم اول چنین پروژهای را انتخاب کردید؟
در واقع این تصمیم شماست و اعتمادبهنفس شما نسبت به فرم و قصه. گفتن قصهای که خیلی دراماتیک نباشد، خیلی از عناصر درام استفاده نکند، خیلی حادثهمحور یا درام اجتماعی نباشد که معضلی را شکل دهد، هم نوشتنش و هم ساختنش خیلی سخت است؛ چون شما بهعنوان کارگردان باید طوری آن را اجرا کنید که آن سادگی لازم در فیلم درآید. بخشی از این برمیگردد به علاقه میل و خود من و تجربیاتی که داشتم و این جنس سینما را اصولا دوست دارم. نه اینکه در حوزههای دیگر کار نکردهام؛ چرا، کار کردهام. به هر حال این فضایی است که دوستش دارم. وقتی هم موضوعی دغدغه شما میشود تا زمانی که نتوانید آن را به فیلم تبدیل کنید، شما را رها نمیکند. اینها همه باعث میشود که شما به آن ایده فکر کنید و تلاش کنید که این اتفاق حتما بیفتد. درضمن هر فیلمی میتواند زمانی ساخته شود، منتها باید کمی صبر کرد و من هم 5، 6سال صبر کردم تا این فیلم را بسازم.
کارگردانانی مثل عباس کیارستمی در سینمای ایران و کارگردانان دیگری در سینمای جهان هستند که در ساخت این نوع فیلم که اصطلاحا از آن درامزدایی میشود، تبحر دارند. شما از کارگردان خاصی در کارتان الگو گرفتید؟
چون قبلا یکی دو کار در این فضا کرده بودم، میشود گفت این سومین کارم در این فضا بود. من در آن کارهای ویدئویی هم این فضا را تجربه کرده بودم. این فضا، فضای سختی است. به هر حال شما فیلمهای کارگردانانی را که دوست داری میبینی و در ذهن شما مینشیند، ولی اینکه بخواهی در فرم یا اجرا از آن فیلمها استفاده کنی، خیلی سخت است؛ چون کسی مثل آقای کیارستمی جایگاهی دارد و با تجربه خودش به آن فرم رسیده و شما عملا نمیتوانی به آن فرم برسی. به همین دلیل آدم باید با تجربه و ذهن و نگاه خودش با فیلمنامه مواجه شود و اصولا هر فیلمنامهای فضای خودش را دارد و کارگردان باید آن فضا را درک کند و به تصویر بکشد. حالا قطعا 4، 5فیلمساز که فضای فیلمی مشترکی دارند، صددرصد مورد علاقه همدیگر هستند. مثلا خود من سینمای آقای کیارستمی، آقای مجیدی و آقای فرهادی را خیلی دوست دارم، ولی خب، فیلمم را در فضای ذهنی خودم میسازم. اینکه فیلم من نشأت گرفته از فیلم کسی باشد، اینطور نیست. شاید در ظاهر مشابهتی داشته باشد، ولی در کل نمیشود گفت مثل فیلم فلان فیلمساز است چون آن فیلم با تجربیات ذهنی و زندگی آن فیلمساز ساخته شده و این فیلم با تجربیات ذهنی و زندگی من.
در این جنس فیلمها بازیگر بسیار مهم است. شما از روحالله زمانی و یدالله شادمانی در فیلمتان استفاده کردهاید که در عین اینکه بازیگر حرفهای هستند، اما برای تماشاگر تداعی نابازیگر را دارند.
با توجه به فرم فیلم، بازیگران را انتخاب کردیم. سعی کردیم ساختار این فیلم طوری باشد که از فیلمبودن فرار کند و فضا و اتمسفرش روی تماشاگر اثر بگذارد و مخاطب با آن همذاتپنداری کند و از جایی هم یادش برود که دارد فیلم میبیند. روی همین حساب بود که این بازیگران را انتخاب کردیم. سعی کردیم بازیگران از بازیکردن فرار کنند و جنس بازی انتخابهای ما هم به این خواسته نزدیک بود و سعی کردیم بیشتر این نکته را به آنها گوشزد کنیم. میخواستیم بازیها خیلی واقعی و ملموس باشد و فیلم به زندگی نزدیک باشد و این دوستان هم در این راه تلاش کردند.
احتمالا مهمترین چالش شما در ساخت این فیلم رسیدن به همین کیفیت زندگی واقعی بوده.
این سبک فیلمساختن، سخت و متفاوت است. طوری نیست که شما بگویید من با اندوختهای قبلی میآیم سراغش. وقتی شما فیلم داستانگو و بازیگر حرفهای دارید، بالاخره این عناصر تعریفی در فیلم مطابق با ژانر دارند. ولی در فیلمهایی شبیه به «ظاهر» فضای کار در حس و حال داخل صحنه با همراهی عوامل درمیآید یا مخاطب خوشش میآید یا خوشش نمیآید. بهنظرم این نوع فیلم حد وسط ندارد.
نگرانیای بابت ارتباطگرفتن با مخاطب ندارید؟
به هر حال هر فیلمی مخاطب خودش را دارد و ما هم نمیتوانیم فیلمی بسازیم که همه مخاطبان را راضی کند، ولی اصولا فیلمی که با نهاد و سرشت و احساس آدم ارتباط دارد، صددرصد بالاخره روی مخاطب اثر میگذارد. البته نمیشود توقع داشت همه از فیلم خوششان بیاید.
نکته آخر؟
از آقای مجید مجیدی تشکر میکنم که خیلی من را کمک و راهنمایی کردند.