زاد روز حکیم ابوالقاسم فردوسی
مردی از خویش برون آمد و...
فاطمه عباسی
فردوسی قصهساز خـوبی است. روایتهای شاهنامه آنقدر قوی هستند که انگار فردوسی سالها نظریه درام خوانده و با تمامی منحنیهای روایی آشناست. منطق قصه هیچ جا نمیلنگد و تعلیقهای داستانی جا به جا خواننده را وادار به ادامه میکنند. با این حال همه هنر فردوسی این نیست.
فردوسی سندی از زبان فارسی بهدست ما داده که محصول 30سال تلاش مداوم او نزدیک به 60 هزار بیت شعر است که در کل آن، فقط حدود 800 لغت عربی، آن هم به ضرورت مضمون، بهکار برده است. بسیاری از لغتها را خود فردوسی از اول ساخته و استفاده کرده است. با این حال همه هنر فردوسی این نیست.
فردوسی مرد اخلاق است. در تمام نامه های منظومش راستی و درستی و خرد و پهلوانی و داد و دهش را ستوده و نتیجه ظلم و گردنکشی و بدخویی پادشاهان را یادآور شده است. پادشاه آرمانیاش را در کیخسرو ترسیم میکند و رستم را که «تن پیل و هوش و دل موبدان» دارد، بهعنوان انسان نمونه میستاید. وقتی که از فریدون حرف زده، یادش بوده که بلافاصله بگوید «فریدون فرخ فرشته نبود/ به مشک و به عنبر سرشته نبود/ به داد و دهش یافت این نیکویی/ تو داد و دهش کن فریدون تویی». با این حال این همه، هنر فردوسی نیست. در تاریخ شعر فارسی گویندگان بسیاری که مثنویهای داستانی سرودهاند در زنده نگهداشتن شعر، لغات و زبان فارسی سهیم بوده و بیشتر از همه، شاعرانی بودهاند که اخلاق و موارد اخلاقی را ترویج میکردهاند. پس چرا بین این همه، فردوسی است که جایگاه ویژه دارد؟ چرا سعدی و جامی و دیگران همه از او با لقب «استاد» یاد میکنند؟ جواب سؤال را با حکایتی که در پایان «مقدمه شاهنامه بایسنقری» آمده، کامل کنید. نویسنده نامعلوم این مقدمه روایت میکند که بعد از حمله مغول به خراسان و قتلعام نیشابور، یک بابایی به اسم ابوطالب کاشی خودش را به طوس و بالای سر قبر فردوسی میرساند. آنجا مینشیند و مثل ابر بهار گریه میکند و این اشعار را خطاب به فردوسی میخواند: «سلام علیک ای حکیم گزین / سرافراز فردوسی پاک دین / سر از خاک بردار و ایران ببین / به کام دلیران توران زمین / کجا شد گو پیلتن رستمت؟ / ابا سام و با گیو و با نیرم ات؟ / بزرگان همه ناامید و نژند / فرومایه را پایگاهی بلند...» بله! ماجرا دقیقا همین است. فردوسی 30سال عمر و نیز تمام ثروت پدری اش را صرف کرد تا با هنرمندی تمام، داستانهای ایرانی و از طریق آن هویت ایرانی را بازگو کند. او شاهنامه را زمانی نوشت که 4قرن از بعثت پیامبر(ص) گذشته بود و خلفای عربی حکومت عدالتمحور را واژگونه کرده بودند. دولت فرهنگپرور سامانی رو به افول گذاشته و هرج و مرج در بین امیران کوچکی که همه از جانب خلیفه تأیید میشدند ایران را فرا گرفته بود؛ در چنین شرایطی بود که مردی از خویش برون آمد و کارشان کرد.