یوکیو میشیما
در حاشیه شیب تپه، مزرعهای قرار داشت که از آنجا به وضوح میشد منظره رژه سربازان را در محوطه پادگان هنگ سوم آزابو مشاهده کرد. در میدان بزرگ رژه که کاملا از برف، سفید شده بود، حتی یک سرباز هم به چشم نمیخورد. ناگهان چیزی در ذهن کییوآکی درخشید: گویی ارتش عظیمی از سربازانی را که آنجا گرد آمدهاند، پیش رو میبیند؛ همانند همان صحنه آشنا در عکسی که از مراسم یادبود کنار معبد توکوری به یاد جان باختگان جنگ روس و ژاپن برداشته بودند و در آلبوم خانوادگی دیده بود. هزاران سرباز با سرهای خم شده، در گروههای مختلف، دور تا دور چوب سفید آرامگاه سرباز گمنام و سکویی پوشانده شده با پارچه سفیدی که باد آن را به حرکت درمیآورد، گرد آمده بودند. تنها تفاوت این صحنه با صحنه عکس، به شانههای سربازان و آفتابگیر کلاهشان مربوط میشد که از برف پوشیده شده و به رنگ سفید درآمده بود. لحظهای که کییوآکی این ارواح را پیش چشم دید، دریافت که تمامی آنان در نبرد جان باختهاند. هزاران سرباز گرد هم آمده در آن پایین، تنها بهخاطر دعا کردن برای دوستان از دست رفتهشان جمع نشده بودند، بلکه آنان برای زندگی خودشان نیز سوگواری میکردند.
چهار شنبه 10 آبان 1402
کد مطلب :
207681
لینک کوتاه :
newspaper.hamshahrionline.ir/48D4x
+
-
کلیه حقوق مادی و معنوی این سایت متعلق به روزنامه همشهری می باشد . ذکر مطالب با درج منبع مجاز است .
Copyright 2021 . All Rights Reserved