اسم تو مصطفاست
کتاب «اسم تو مصطفاست» داستان بلندی است درباره زندگی مشترک شهید مصطفی صدرزاده با سمیه ابراهیمپور. سبک متن این کتاب، از زبان همسر شهید یعنی خانم ابراهیمپور است که خاطرات زندگی مشترکشان را با مخاطب قراردادن مصطفی بیان میکند. شروع کتاب با ماجرای آشنایی او با مصطفی صدرزاده است؛ در پایگاه بسیج محله کهنز شهریار، درحالیکه سمیه ابراهیمپور فرمانده پایگاه خواهران بوده و مصطفی صدرزاده از مسئولان و فعالان پایگاه برادران. مصطفی شغل ثابت و درآمد درستی ندارد. سال88 مصطفی و رفیقش در میدان ولیعصر(عج) بین فتنهگران گیر میافتند و با قمه و... مجروح میشوند و حتی اجازه نمیدهند که آمبولانس مصطفی را ببرد و از ساعت 5عصر تا 11شب بیهوش کنار خیابان میماند که نزدیک بوده شهید شود. یکی از اوجهای داستان، ماجرای تلاش اول مصطفی برای رفتن به سوریه است که از پای پرواز برش میگردانند. اما بالاخره راه سوریه برای صدرزاده باز میشود و ابتدا برای کمک به پشتیبانی جبهه، همراه گروهی به آشپزخانه حرم حضرت رقیه(س) میرود. مدتی بعد که ایران تصمیم میگیرد آن گروه را برگرداند، با یک نفر دیگر فرار میکنند و به یک گروه جهادی عراقی میپیوندند و وارد رزم و جنگ میشوند که البته این راه هم راضیشان نمیکند و جواب تمنای مصطفی را نمیدهد. در آخر هم به مشهد میرود و خودش را شبیه افغانستانیها درمیآورد و وارد تیپ فاطمیون میشود. مصطفی چندین مجروحیت دارد که منجر به بازگشت به ایران و بستریشدن میشود. مشکلات و سختیهای سمیه، در ایام دوری از مصطفی که با بارداری دوم و زایمان و... هم همراه است، خیلی خوب تصویر شده است. یک اوج دیگر داستان آخرین مجروحیت جدی مصطفی است که در بیمارستان بقیهالله(عج) بستری است و همزمان میشود با زایمان دوم سمیه در همان بیمارستان که این اتفاق بسیار شیرین بیان شده است. اوج دیگر داستان، سفری است که صدرزاده هماهنگ میکند تا سمیه و بچهها با کاروان خانواده شهدا و مدافعان حرم به سوریه بروند. اسم تو مصطفاست، نوشته راضیه تجار و از سوی انتشارات روایت فتح منتشر شده است.