یادی از شهید مهدی باکری به بهانه آغاز پخش سریال «عاشورا» از تلویزیون
فرمانده خط مقدم بود
حمیدرضا محمدی
شَجیع بود و دلیر. از پشت خط فرمان نمیراند. فرمانده خط مقدم بود. حتی اگر دیگران نهیبش میزدند که عقب بماند، نمیپذیرفت. اصلاً در کتش نمیرفت بچههایش بروند جلوی توپ و تانک و او پشت خاکریز بماند. خودش اولینکسی بود که جامه رزم بر تن میکرد و سلاح بهدست میگرفت و به جنگ دشمن میرفت. از آن دست فرمانده هانی نبود که فرار را بر قرار ترجیح دهند. میگفت خون من که از این فرزندان وطن رنگینتر نیست. حتی وقتی برادرش، پاره تنش، همه وجودش، تکیهگاه و پناهگاهش شربت شهادت نوشید، حاضر نشد عدهای بروند و پیکرش را بیاورند، با آنکه آنها خود دوست داشتند چنین کنند. معتقد بود و بر آن اصرار و ابرام میورزید که مگر جنازه بقیه گلگونکفنان را آوردهاید که میخواهید به سراغ او بروید و بَرَش گردانید. روایت است که در بیسیم چنین گفته بود: «همه اونها برادرای من هستند. اگر تونستید همه رو برگردونید حمید رو هم بیارید.» در آن
یک سالی هم که میان شهادت هردویشان فاصله بود، هوای اهل و عیالش را داشت. این همه البته از مردمداریاش میآمد. این را پیشتر مردم ارومیه، وقتی که او شهردار شهرشان بود، دیده بودند. اما اوجش را، وقتی عروج کرد، سربازان جانبرکفش دیدند که چقدرش حواسش به همهشان بود. او که وقتی در خون خود دست و پا زد، پیکرش جا ماند و در همانجا ماند تا همیشه. چون «مهدی باکری» بکر بود و باکر. او که جز زیبایی نمیدید، حتی در همان جنگ که همهاش خون و آتش بود اما در آن بیسیم آخر به رفیق دیرینش، احمد کاظمی گفت: «کاشکی اینجا میشدی میدیدی چه دِه باصفاییه! وقت کردی بیا تماشا کن!» او که فرمانده لشکر ۳۱ عاشورا بود و حالا قرار است «عاشورا»یی دیگر بهپا کند؛ مینیسریال 7 قسمتی هادی حجازیفر درباره این شهید صدیق از فرداشب(جمعهها) از شبکه یک تلویزیون پخش میشود.