• چهار شنبه 27 تیر 1403
  • الأرْبِعَاء 10 محرم 1446
  • 2024 Jul 17
شنبه 7 مرداد 1402
کد مطلب : 198477
+
-

کاشوب

نفیسه مرشدزاده

 «اول فکر می‌کردم زن‌ها غصه یک‌ماه را جمع می‌کنند و هر چهاردهم می‌آورند روضه. غصه‌ها را می‌آوردند و پیشکش می‌گذاشتند پیش ابرروایت غمگین. سید که می‌خواند: شد سرنگون ز باد مخالف حباب‌وار، چادر می‌کشیدند روی صورت. مردی در اتاق نبود که آنطور رو می‌پوشاندند. لابد از غصه‌هایی که آورده بودند خجالت می‌کشیدند. زن‌ها هر ‌ماه با پوست و خون لمس می‌کردند اندوه این روایت چقدر بزرگ‌تر است. تا آخرین قاب سهم خودم از شیشه قد کشیده بودم و فکر می‌کردم خیلی می‌فهمم. به‌نظرم این مراسم نسبت نوشتن بود، کسر نوشتن از اندوه کوچک روی اندوه بزرگ و خجالت کشیدن از صورت کوچک کسر. روضه که تمام می‌شد زن‌ها غم کوچک‌شان را که خرد و
 پیش پا افتاده‌تر از قبل بود، برمی‌داشتند و سبک می‌رفتند خانه، ولی بعدها این فکر‌ هم راضی‌ام نمی‌کرد. این رستخیز عظیم، بی‌نفخ صور همیشه مثل بارهای قبل می‌رفت جلو. هرکسی همانطور می‌جنگید که‌ ماه قبل جنگیده بود. همانطور از اسب به خاک می‌افتاد که بار پیش افتاده بود، ولی برای زن‌های همسایه انگار روایت عوض می‌شد. می‌فهمیدم که عوض می‌شود.»

 

این خبر را به اشتراک بگذارید
در همینه زمینه :
کاشوب