• یکشنبه 16 اردیبهشت 1403
  • الأحَد 26 شوال 1445
  • 2024 May 05
شنبه 27 خرداد 1402
کد مطلب : 194779
+
-

طعم گس خرمالو

زویا پیرزاد

انگشت‌های پاهاش را خم و راست کرد و فکر کرد «حالا چرا گریه نمی‌کنم؟» یاد خاله پری افتاد که در مجلس ختم جناب سرهنگ، زبان می‌گرفت و یک جمله‌درمیان می‌گفت:«دیگه اشکی برام نمونده...» غریبه‌ها که رفتند و ماندند خودمانی‌ها، خاله پری گفت: «30سال تموم شب‌وروز اشکمو درآورد، بسه دیگه... .»

 

این خبر را به اشتراک بگذارید