جان ویلیامز
سالهای جنگ جهانی دوم بهسرعت میگذشتند و استونر آنها را چنان تجربه میکرد که گویی از میان توفانی طاقتفرسا میگذرد؛ با سر پایین، فکهای بههمفشرده، و افکاری متمرکز بر گامهای بعدی و بعدی. اما استونر بهرغم همه استقامت بردبارانهاش و شیوه کند و بیاعتنای گذرانِ روزها و هفتههایش، مردی بهشدت 2پاره بود. پارهای از او بهطور غریزی از هراس ویرانیهای پیوسته و نابودی عظیمی که بهطور گریزناپذیری ذهن و جان را درهم میکوفت، به درون خود عقب مینشست. باردیگر میدید دانشکده چگونه از معلمان جوانتهی میشود، و کلاسهای درس چگونه مردان جوان خود را از دست میدهد، قیافههای جنزده کسانی را که باقی مانده بودند میدید، و میدید قلبها چگونه بهتدریج میمیرند، همدلی نابود میشود و تلخی و بیتوجهی جای آن را میگیرد. پاره دیگر استونر او را بهشدت بهسوی همان ویرانگری هولناکی میکشید که خود از آن میگریخت. او درون خود تمایلی به خشونت مییافت که تا آن زمان از وجودش آگاه نبود. به درگیری و دخالت اشتیاق پیدا کرد، و میخواست طعم مرگ، لذت تلخ ویرانگری، و مزه خون را بچشد. او مملو از هردو احساس شرم و غرور شد، و بیش از همه از خود و زمانه و شرایطی که چنین اثری بر او گذاشته به تلخی مأیوس بود.
یکشنبه 31 اردیبهشت 1402
کد مطلب :
192388
لینک کوتاه :
newspaper.hamshahrionline.ir/g5QDG
+
-
کلیه حقوق مادی و معنوی این سایت متعلق به روزنامه همشهری می باشد . ذکر مطالب با درج منبع مجاز است .
Copyright 2021 . All Rights Reserved