از شهید آشوری تا دلاور سبزواری
الناز عباسیان
سالها گذشت و نیامدی. قد مادرت خم شد و نیامدی. چراغ خانهات خاموش شد و نیامدی. نیامدی و همه عزیزانت در فراغت پرکشیدند. وقتی آمدی که 38بهار، بیتو و با یاد تو گذشته بود. فکر میکردی کسی اینجا منتظرت نیست. دیدی که اشتباه کردی، اینجا یک شهر به استقبال تو آمد. و چه خوب موقعی آمدی؛ درست زمانی که این شهر خاکستری، تشنه یک حال و هوای معنوی بود. مراسم تو باشکوهترین مراسمی بود که از هر دین و مذهبی کنار هم ایستادند تا بگویند برای مام وطن، مسلمان و مسیحی فرقی ندارد. همه با هم برابریم و دلداده این سرزمین تا پای جان، ایستادهایم. همه آمدند و برایت در معراجالشهدا، نمازجمعه، خیابانهای شهر، کلیسای حضرت یوسف(ع) و آرامگاه اسلامشهر سنگتمام گذاشتند تا بگویند همه شهر آشنای توییم.
و حرف من این است که در این روزگاری که هجمه دشمن بهسوی جوانهای ماست تا آنها را از مسیر درست و میهنپرستی دور کرده و به مرز بیهویتی بکشاند، این شما شهدا هستید که مکتب ایثار و از خودگذشتگی را زنده نگه داشته اید. شما شهدا از دهه60 الگوی از خودگذشتگی بوده و هستید. مصداق باارزش درست همان جمعهای که تو تشییع شدی اتفاق افتاد. این بار نه در میدان جنگ و پشت سنگرها که در کف خیابان سبزوار بود که جوانی درست مثل تو برای آرامش این وطن و حفظ ناموس از جان خود گذشت.
شهید حمیدرضا الداغی عاقبت بهخیر شد؛ درست شبیه دعایی که مادرش هر شام و سحر برایش میکرد. به پاس زندگی شرافتمندانهای که داشت عاقبتش بهخیر شد و خدا اینگونه برایش رقم زد. در روزگاری که خیلیها اهتمام به دین و دینداری را محدود به آدمهای خاص میکنند حمیدرضا بدون ادعا و با ظاهری جوانپسند پا پیش گذاشت تا بگوید انسانیت هنوز زنده است. تا بگوید حتی اگر شلوار جین بپوشد و ریش هم نداشته باشد باز هم مقید است به امر به معروف و نهی از منکر. بدون اینکه جانبدار جناح خاصی باشد، بیتفاوت نمیماند به صدای مظلوم. و این چنین میشود که شهادتی افتخارآمیز برای خانواده رقم میزند.
بله این چنین است جانی! راه شما ادامه دارد حتی در کف این خیابانهای شهر، مثل دهها جوانی که برای حفظ امنیت این وطن، برای امر به معروف و نهی از منکر و برای این سرزمین از جان گذشتند.