
گرمای حضور مرحوم آیتالله محمود شمس نجفآبادی همچنان در باغفیض جاری است
مردی که شمس یک محله بود

سمیرا باباجانپوری-روزنامهنگار
۵۵ سال بهوقت نماز صبح از خانه به مسجد میآمد و شبانگاه بعد از سلام نماز راهی خانه میشد. او تنها امام جماعت یک مسجد نبود. پیرمرد، شمس یک محله بود. پیگیر خاطرات و منش اخلاقی مرحوم آیتالله محمود شمس نجفآبادی بودن کار دشواری نیست. چون یک محله او را میشناسند. حضور او ۵۵ سال در قامت امامجماعت مسجد جامع باغفیض باعث شد تا خاطراتش در خاطر زن و مرد و پیر و جوان اهالی باغفیض حک شود. اهالی او را آقاشمس صدا میزدند.
آقا شمس در سال ۱۳۴۰ به باغفیض آمد. حضور او در باغفیض آنقدر بابرکت بود که همه او را همچون پدر مینگریستند.
حاجشجاع نادعلی از معتمدان محله باغفیض آقاشمس را این گونه معرفی میکند: «آیتالله شمس برای ما مثل پدر بود. از آن روحانیهای درجه یک و مرد عمل بود.
سال۱۳۴۲ در بحبوحه درگیری با نیروهای ساواک خیلی باید مرد باشی که رساله امام(ره) را بگیری و خانه به خانه تبلیغ کنی. ولی آقاشمس این کار را میکرد. در سالهای مبارزه نهتنها در کن و باغفیض که در تمام روستاهای حاشیه منطقه ۵ از سولقان تا امامزاده داوود (ع) برای تبلیغ میرفت و در مجالس خانگی شرکت میکرد.»
برای او سیاست معنا نداشت
حاج شجاع میگوید: «اعتقادی که آیتالله شمس به روضههای خانگی داشت، بینظیر بود. امکان نداشت او را دعوت کنند و نپذیرد. میگفتم که مجلس فلانی که میخواهید بروید ۳-۴ نفر بیشتر نیستند، چرا با این عظمت به این روضهها هم میروید. میدانید چه میگفت؟ میگفت کسی که ما برایش روضه میخوانیم، امامحسین(ع) است. اگر به این مسئله رسیدیم فرق نمیکند برای ۴ نفر روضه بخوانیم یا ۴ هزار نفر.» با همه این خصوصیات، آقاشمس یک خصوصیت بارز دیگر داشت که اهالی محله باغ فیض روی آن تأکید دارند. حاج شجاع میگوید: «او به همه تعلقات دنیا پشت پا زده بود. از همان سالهای بعد از انقلاب تا همین اواخر که سرپا بود، پستهای مهم و بالایی به او پیشنهاد میشد که همه را رد میکرد. وقتی سؤال میکردم که چرا نمیپذیرید، میگفت: ما میخواستیم انقلاب پیروز شود که الحمدلله پیروز شد. حالا رسالهها را میزنیم زیر بغل و میرویم کار طلبگیمان را ادامه میدهیم.»
رضاشاه نتوانست عمامهاش را بردارد
حاج شجاع خاطره جالبی از آقاشمس تعریف میکند و میگوید: «سال ۶۰ که منافقین روحانیون و افراد مذهبی را ترور میکردند، من به همراه چند نفر از علمای بزرگ و آقاشمس سوار ماشینی بودیم. اینطور شایع بود که منافقین اگر یک روحانی را در ماشین ببینند، ترور میکنند. بههرحال همه روحانیونی که در ماشین بودند، عمامهشان را برداشتند تا شناخته نشوند، الا ایشان. وقتی از حاجآقا پرسیدم چرا عمامه را برنمیدارید، گفت: رضاشاه نتوانست عمامه من را بردارد، اینها که دیگر عددی نیستند.»
پشت سر طلبههای جوان نماز میخواند
محمد ایرانینسب از اهالی قدیم باغفیض که ۵۰ سال پشت سر این عالم وارسته نماز خوانده است، خاطراتش را این گونه روایت میکند:«۵۰ سال پیش از یزد به تهران آمدم و در این ۵۰ سال پشت سر عالم بزرگواری نماز خواندم که به او افتخار میکنم. یکی از خصلتهای ایشان کوتاه کردن سخنرانی بین نماز بود. عادت داشت در بین دو نماز سخنرانی کند. گاهی پیش میآمد وسط سخنرانی کسی بلند میشد، میگفت حاجآقا نماز را بخوان میخواهیم برویم کار داریم. به روی چشمی میگفت و حرفش را خاتمه میداد و از منبر پایین میآمد و نماز را میخواند. یاد دارم ا گر طلبهای برای نماز به مسجد میآمد، امکان نداشت که نمازش را اقامه کند. طلبه را جلو میفرستاد و خودش میایستاد پشت سرش.»
مکث
امین مستمندان
عباس نادعلی از پامنبریهای آقاشمس او را عالم فرهیختهای معرفی میکند که قبل از اینکه بخواهد حرفی بزند یا نصیحتی کند خودش پیشگام میشد. نادعلی او را دستگیر مستمندان معرفی میکند و میگوید: «از زمانی که سن کمی داشتم پای منبر ایشان میآمدم. اخلاق، تقوا، صبر و حلمشان بینظیر بود. زمانی که به باغ فیض آمد شاهدم که به خیلی از افراد بیبضاعت کمک میکرد. گاهی که صدقهای در مسجد جمع میشد و بحث بود که صدقه را به چه کسی بدهند، ایشان میگفت ببرید به فلانی بدهید. در حالی که ما اصلاً فکر نمیکردیم مثلاً فلان خانواده نیاز مالی داشته باشند اما میدیدیم حاجآقا چه درایتی داشته و چقدر مستمندان محله را میشناسد.»
شمس محله باغفیض پس از چند ماه بیماری ۳۱ مردادماه سال ۱۳۹۳ مصادف با سالروز شهادت امام صادق(ع)، در بیمارستان یاس سفید تهران به دیار باقی شتافت. پیکر مطهر او بر دوش اهالی تشییع شد.