متولد اردیبهشت؛ مسافر اسفندماه
عیسی محمدی
در اینجا خبرها نوشتهاند که محمدجواد محبت نیز درگذشت؛ کمتر از یک هفته مانده به پایان سال. شاعر نامآشنای ما، در کرمانشاه به دنیا آمده و در کرمانشاه از دنیا رخت بر بسته. شاید خیلیها به مغزشان فشار بیاورند و بگویند که محمدجواد محبت؟ اینجاست که متوجه میشویم در دنیای ادب و هنر، گاهی مخلوقان ادبی، از خالقان آنها نامآورتر میشوند و بیشتر در یادها میمانند. چه شعرها و تکبیتها که از حفظ هستیم، اما شاید نام شاعرانشان را ندانیم. ماجرای اوج گرفتن موسیقی، چه از نوع پاپ و چه از نوع سنتی و استفاده از تصنیفها و ترانهوارها و شعرهایی که مناسبت بیشتری با فضای موسیقی دارند نیز به این اتفاق افزوده است؛ چه بسیار شعروارههایی که حفظ هستیم ولی نمیدانیم از آن کیست!
«در کنار خطوط سیم پیام/خارج از دِه دو کاج روئیدند/ سالیان دراز، رهگذران/ آن دو را چون دو دوست میدیدند/ یکی از روزهای سرد پاییزی/ زیر رگبار و تازیانه باد/ یکی از کاجها بهخود لرزید/ خم شد و روی دیگری افتاد/ گفت: ای آشنا! ببخش مرا/ خوب در حال من تامل کن/ ریشههایم ز خاک بیرون است/ چند روزی مرا تحمل کن/ کاج همسایه گفت: با تندی/ مردمآزار، از تو بیزارم/ دور شو، دست از سرم بردار/ من کجا طاقت تو را دارم؟!/ بینوا را سپس تکانی داد/ یار بیرحم و بیمروت او/ سیمها پاره گشت و کاج افتاد/ بر زمین نقش بست قامت او/ مرکز ارتباط دید آن روز/ انتقال پیام ممکن نیست/ گشت عازم گروه پیجویی/ تا ببیند که عیب کار از چیست/ سیم بانان پس از مرمت سیم/ راه تکرار بر خطر بستند/ یعنی آن کاج سنگدل را نیز/ با تبر تکه تکه بشکستند» حالا یادتان آمد؟ در دهه 60 و کمی بعدتر از آن، این شعرها را در کتابهای دبستانمان مرور میکردیم. حالا یادتان آمد؟ معلوم است که یادتان آمده است؛ داستان 2کاج معروف که میخواست در پایان، به ما ثابت کند اگر به دیگران خوبی نکنیم، همان بلاها سر خودمان خواهد آمد. نوعی پایانبندی مثبت و خوب و اخلاقمدارانه که در دهههای 60 و 70، هواخواه زیادی داشت و آموزش و پرورش هم به همین دلیل، در کتابها آن را گنجاند. انصافا شعر خوبی هم بود؛ خاصه اینکه در قالب شعری چارپاره اتفاق افتاده بود، قالبی که دست شاعر را بازتر میگذاشت تا درباره وقایع روز و با ترکیبهای به روز صحبت کند و به مقصودش برسد. حالا شاعر این شعر معروف کتابهای دبستانی ما درگذشته است و نمیدانیم سرنوشت آن 2 کاج چه شد؛ چرا که خود شاعر زمانی گفته بود که بله، آن یکی کاج دیگر را هم با تبر خرد کردند تا مشکلی شبیه مشکل اول پیش نیاید. اما شاعر بعدها، شعری به نام کاجستان را هم سرود و همان شعر را با پایانبندی دیگری تمام کرد که در آن کاج اول به دومی میگوید: وضعیت من چنین است و کمی مرا تحمل کن و کاج دوم با مهربانی میگوید: حتما و بعدها از دانههای آنها همه جا پر از کاج شده و ده آنها کاجستان لقب میگیرد.
محمدجواد محبت، شعرهای معروف دیگری هم داشته که شنیده بودیم، اما چه بسا نمیدانستیم شاعرشان کیست؛ مثل این مورد معروف: «سحر آمد موذن بانگ برداشت/ ز جا برخیز هنگام نماز است» محبت، خود معلمی میکرد و بعد از اینکه در دهه
40 و 50، شعرهایش را در مجلات توفیق و خوشه و دریچه و روشنفکر و... به چاپ رساند، به گروه مولفان کتابهای درسی هم اضافه شد و همین بهانهای شد تا شعرهای آموزشی و اخلاقمدارانه آقای شاعر را بخوانیم و به یاد بسپاریم.