بکشید ما را ملت ما بیدارتر میشود
سید محمد حسینی- دانشجوی فرهنگ و ارتباطات
آسمان نشانههایی از بهار را روی سرمان میریزد. هوا خوب و مرطوب است نه سرد و نه گرم. تا ساعت حدوداً 10 منتظر جمع شدن اعضا و آمدن اتوبوس بودیم. میرسد و در آن خیابان تنگ میایستد، ترافیک میشود، به سرعت سوار میشویم و راه میافتیم.
مقصد اول کجاست؟
جوادیه!
چقدر طول میکشد برسیم؟
حدود نیم ساعت.
از این گفتوگوها متوجه میشوم که قرار است به محله جوادیه برویم یا به قول خود آن محلهایها، جواتیه!
رسیدیم؛ نصرالله حدادی هم زودتر از ما رسیدهاند و زیر سایبانی از لطافت باران پناه بردهاند؛ آن طرف خیابان، داخل کوچه، درخت مقابل درِآبی رنگ و سرخی کلمه «شهید» زیر عکس دانشآموز شهرام عبدی کنار ورودی خانه، تمام منظرهای است که انسان را دلآشوب میکند برای حضور هر چه سریعتر بر سر سفره خاطرات خانواده شهدای ترور.
مادر شهید میآید و در را باز میکند:
سلام علیکم. خوش آمدید بفرمایید داخل، بفرمایید
علیکمالسلام و رحمتالله، خیلی ممنون.
تعارفهایمان تمام و یکی پس از دیگری در خانه زیرزمینی مادر شهیدی تنها، در کنار یکدیگر نشستیم و حال با دلی پر از التهاب مشتاق شنیدن خاطراتیم.
مادر شروع میکند:
شهرام در مسجد داخل بازارچه فعالیت میکرد. دوستانش آنجا بودن یک روز گفت: میخواهم بروم و در مسجد ثبت نام کنم.
همیشه آنجا بود. ماموریتهای مختلف انجام میداد. میآمد به ما سری میزد و دوباره میرفت مسجد کمک کند. از کارهایش هم به من چیزی نمیگفت، شاید میخواست من ممانعت نکنم.
یک روز هم که برای انجام ماموریت با دوستش با موتور میرفتند، ماشین به آنها میزند و فرار میکند. دوستش دستش میشکند و شهرام هم ضربه به سرش میخورد و شهید میشود.»
گفتند در کتاب هم آمده که یک پروژه ترور بوده است و توسط منافقین این اتفاق افتاده.
چرا مادر؟ چرا پسر ۱۸ ساله شما را ترور کردند، مگر چه کار میکرد؟
نمی دانم مادر چرا این کار را کردند!
راست میگفت او نمیدانست که جرم پسرش چه بوده که باید دشمنان از ترس او جانش را بگیرند. ولی جوابمان را در خانه بعدی گرفتیم؛ خانه شهید فرامرز سیف صادقی. شهیدی که در تدارک رفتن به جبهه بود. میگویند قرار است پل راهآهن که پلی مهم و استراتژیک برای سوختگیری و بارزدن از سیلوهاست، بمبگذاری کنند.
شهید آن شب آمادهباش بود و بالای پل نگهبانی میداد که ناگهان به رگبار بسته میشوند، و باز هم منافقین. شهید در آن صحنه تیر میخورد و به بیمارستان منتقل میشود ولی بعد از چند ساعت شهید میشود.
برادر شهید اطلاعات زیادی دارد. از شهدای دیگر محله حرف میزند از دیگر ترورها و تحرکات منافقین در آن زمان. خودش هم دوبار ترور شده ولی جان سالم به در برده است.
معیار این منافقین خبیث برای انتخاب و ترور کردن مردم بیگناه چه بود؟
سبکشان برای بعضیاز ترورها کور بود، یعنی از پیش تعیین نمیکردند. همین که میدیدند یک نفر انگشتر عقیق، یا ریش یا موتور هوندا یا اثری از مذهبی بودن و انقلابی بودن دارد، همانجا تصمیم گرفته میشد و همانجا هم ترور، حالا میخواست بقال باشد یا رهگذر یا سپاهی.
همین جواب کافی بود. شهدای دیگر هم که زیارت کردیم و روایتشان را شنیدیم نیز به همین شکل شهید شده بودند. فقط دشمن از حضورشان میترسید، برای اینکه این همراهی را از آنها بگیرد و اتحادشان را خدشه دار کند، بمبگذاری میکرد و میکشت و ترور انجام میداد. به خیالش که با این کشتنها مردم میترسند و دست از یاری امام(ره) و نظام اسلامی، برمیدارند ولی ذهنشان از رسیدن به ژرفای جملات امامخمینی (ره) قاصر است که « این انقلاب باید زنده بماند، این نهضت باید زنده بماند، و زنده ماندنش به این خونریزیهاست. بریزید خونها را؛ زندگی ما دوام پیدا میکند. بکشید ما را ملت ما بیدارتر میشود. ما از مرگ نمیترسیم و شما هم از مرگ ما صرفه ندارید. دلیل عجز شماست که در سیاهی شب، متفکران ما را میکشید.»