«طباطبایی» جایگزین ندارد
گفتوگو با غلامحسین عمرانی درباره سیدجواد طباطبایی که بهتازگی درگذشت
فرشاد شیرزادی-روزنامهنگار
غلامحسین عمرانی، استاد دانشگاه و دکترای فلسفه، عرفان و تصوف اسلامی، درباره سیدجواد طباطبایی که چندروز پیش چشم از جهان فروبست، میگوید: «استادان زمان ما وقتی نام سیدجواد طباطبایی به میان میآمد، خودشان را جمع میکردند. او از بزرگترین فیلسوفان ایرانی بود که برخلاف بسیاری که ابنسینا را مشائی میدانند، او را اشراقی بهجای
میآورد.» عمرانی تأکید دارد که طباطبایی شیفته یگانه شاعر خردورز ما، سعدی بود و او را فیلسوف زندگی قلمداد میکرد. به بهانه درگذشت سیدجواد طباطبایی، استاد فلسفه و جامعهشناسی -که علمی نو به شمار میرود- با غلامحسین عمرانی، پژوهشگر عرفان، فلسفه و تصوف اسلامی گفتوگوکردهایم.
آثار زندهیاد سیدجواد طباطبایی را چگونه به جای میآورید و در سپهر و منظومه اندیشگی شما، چه جایگاهی دارد؟
ایشان پیش از هر فعالیت درخشانی مترجم فلسفه شرق و غرب بود و شناخت بجایی از سهروردی داشت. سالها در کسوت استاد دانشگاه به تدریس مشغول بود و تا جایی که اطلاع دارم این اواخر در ایران سکونت نداشت. در یک کلام میتوانم درباره ایشان بگویم که بهغایت باسواد بود و در کار و فعالیت حرفهایاش وزنهای به شمار میرفت.
میخواهم به شکل جزئینگرانه به موضوع، سواد و فعالیت فلسفی استاد طباطبایی بپردازید.
زمانی که دانشجوی فلسفه و عرفان و همچنین رشته ادبیات بودم، استادان ما وقتی از ایشان نام میبردند، واقعا و بیمجاملت باید بگویم که تن و بدنشان میلرزید و خودشان را جمع میکردند. این بهدلیل سواد و دانش وسیع طباطبایی بود. به گمانم ایشان در ایران رقیب نداشت. به دشواری میتوان برای او بدیلی درنظر گرفت و شاید با اندک تأملی بتوان به جرأت گفت که جایگزینی نداشت.
به لحاظ سواد و دانش فلسفی چه جایگاهی داشت؟
او با مجموع آثارش در یک کلام همواره طرحی نو درانداخت. همچنین کربَنشناس شاخصی محسوب میشد. شاید در یک جمله بتوانم بگویم که در کشورمان بهترین هانری کربَن شناس بود و کسی به گرد پایش نمیرسید.
به کدام اثر ایشان قرابت ذهنی بیشتری داشتید و کدام کتابش را بیشتر ارج مینهادید؟
کتاب «تاریخ فلسفه اسلامی» ایشان از نگاه من، یکی از زبانزدترین و درخشانترین آثار طباطبایی است. این اثر نوشته «هانری کربَن» است و ایشان آن را به فارسی برگردانده است، اما خود ایشان از حیث فلسفی، اسلامشناس سرآمدی بود. این مهم را تنها از یک جنبه دینی نمیتوان بررسی کرد. منظورم از لحاظ فلسفی و گستره فلسفی، این تعریف درباره او صادق است.
وجه تمایز شما برای اسلامشناس بودن ایشان نه صرفاً از حیث دینی و به لحاظ گستره فلسفی به چه معناست؟
اگر بخواهیم از لحاظ فرهنگی بحث کنیم، سیدجواد طباطبایی یک اسلامشناس بود، اما وجه تمایز ایشان آن بود که او به دین مبین اسلام بهعنوان یک فرهنگ مینگریست و نه ایدئولوژی صرف و دایره وسیعتری را به لحاظ اندیشگی به ذهن و زبانش راه میداد. وقتی که ایشان از این دیدگاه اسلامشناس بود، باید بررسی کرد که اغلب فلاسفه در ایران تصور ذهنی و باورشان با توجه به مطالعاتشان این است که ابنسینا را بهعنوان بزرگترین فیلسوف ایرانی به جای میآورند. اغلب آنها البته معتقدند که ابنسینا فیلسوفی مشائی است، اما سیدجواد طباطبایی به شکلی راسخ، باورمند بود که ابنسینا اشراقی است. ایشان جابهجای آثارش میگوید که اشتباه است که ابنسینا را فیلسوفی مشائی به جای آوریم. فلسفه مشاء دقیقاً همان فلسفه ارسطویی است؛ چراکه ارسطو زمانی که فلسفه تدریس میکرد راه میرفت و به همین دلیل فلسفه او را مشاء (به معنای قدم زدن) برمیشمردند. در ایران این نام برای ارسطو باقی مانده و ابنسینا بهواقع مقامی بالاتر از این دارد که ما او را مشائی به جای آوریم و طباطبایی بهدرستی اشاره دارد که فلسفه او اشراقی است. این عقیده راسخ استاد سیدجواد طباطبایی بوده و هست.
سیدجواد طباطبایی اشراف نسبتا کاملی هم به جامعهشناسی داشت؛ جامعهشناسی که علم نویی است. نگاه به جامعه و دانش جامعهشناختی چه تأثیری بر تسلسل آثار او داشت؟
ایشان دوستی صمیمانه و نزدیکی با دکتر امیرحسین آریانپور داشت. آریانپور هم در ایران بدیل نداشت. او 50سال پیش کتاب ارزشمند «زمینه جامعهشناسی در ایران» را منتشر کرد که همان زمان در دبیرستانها تدریس میشد. این بهترین کتاب موجود آن زمان بود که اگر کسی طالب جامعهشناسی نو بود، میتوانست با آن به عرصه جامعهشناسی گام نهد. سیدجواد طباطبایی از حدود 50سال پیش زمینهای چنین هم داشت. ایشان به فلسفه به شکل ذهنی نمینگریست. فلسفه گرچه کار ذهن است، اما او به این مقوله جامعهشناسانه مینگریست و در این کار هم موفق بود و درخشید. دستکم آنچه امروز در دست ماست حکایت از آن دارد که ایشان درباره ابنسینا چنین نظر و باوری دارد و باورش هم درست و دقیق است.
نگاه شما به مطالعات تاریخی ایشان چگونه است؟
تاریخ ایران را خوب مطالعه کرده بود و میشناخت. کتاب «دیباچهای بر نظریه انحطاط ایران» حاصل همین عمق نگاه است که با علم جامعهشناسی ممزوج شده است؛ بنابراین در یک کلام میتوان گفت که او یک فیلسوف و جامعهشناس بود که تاریخ را بهخوبی میدانست.
کدام برایش ارجحیت داشت؛ جامعهشناسی یا فلسفه؟
بین این دو تفکیکی قائل نمیشد. اشاره کردم که اغلب اهل فلسفه، فلسفه را ذهنی میبینند، اما او فلسفه را به هیچوجه ذهنی ارزیابی نمیکرد.
اینها مهمترین شاخصههای آثار سیدجواد طباطبایی بود. وقتی هم نشریه «فلسفه و ادبیات» در ایران منتشر شد، همانگونه بین فلسفه و جامعهشناسی فاصلهای نمیدید و بهاصطلاح علما، عینونیت قائل نمیشد. مهم اینجاست که ادبیات را نیز همراه جامعهشناسی و فلسفه در کارش تلفیق کرده بود.
مکث
علاقه طباطبایی به سعدی
سیدجواد طباطبایی در ادبیات کلاسیک تا جایی که اطلاع داشتم سعدی را بهخوبی میشناخت. او شیفته سعدی بود. طباطبایی در جایی مینویسد: «سعدی فیلسوف زندگی است؛ یگانه شاعر خردورز ما.» گرچه برخی فردوسی را شاعر خردورز فارسی میشناسند، اما استاد، سعدی را معلم اجتماع قلمداد میکرد و آن هم بهدلیل همان خردورز بودنش است. شاعری که میگوید: «شد غلامی که آب جوی آرَد/ جوی آب آمد و غلام ببُرد.»