• شنبه 29 اردیبهشت 1403
  • السَّبْت 10 ذی القعده 1445
  • 2024 May 18
شنبه 20 اسفند 1401
کد مطلب : 187436
+
-

یکی از نیروهای هلال‌احمر ایران در آستانه مراسم ازدواجش، به زلزله‌زدگان امدادرسانی‌کرد

ماجرای امدادگری آقای داماد در ترکیه

گزارش
ماجرای امدادگری آقای داماد در ترکیه

الناز عباسیان- روزنامه‌نگار

از هیجانان‌انگیزترین ایام زندگی هر فردی روزهای منتهی به مراسم ازدواج است؛ زمانی که مشغله شیرین و دلچسبی تمام فکر و ذکر آدم را مشغول خودش می‌کند. از خرید لباس عروس، دسته گل و کت و شلوار دامادی بگیر تا هماهنگی فیلمبردار، آرایشگاه و سالن پذیرایی و البته خرید میوه و شیرینی و ملزومات سفره عقد، همه و همه کارهایی است که در چند هفته مانده به مراسم ازدواج، جزو دغدغه‌های عروس و داماد است. حالا شما تصور کنید در این شرایط، به آقای داماد ماموریت برون‌مرزی امداد و نجات زلزله در کشور ترکیه را بدهند. کمتر کسی پیدا می‌شود که  در آستانه بزرگ‌ترین اتفاق زندگی‌اش، تن به این ماموریت بدهد؛ سفری که هم خطرات جانی خود را داشته و هم اثرات روحی و روانی تا مدت‌ها بر روان جا می‌گذارد. اما جابر محمدیان، به‌عنوان یکی از نیروهای امدادگر سازمان هلال‌احمر به این ماموریت رفت تا به‌گفته خودش زندگی مشترکش را با حس خوب کمک‌کردن به دیگران و دعای خیرشان بیمه کند. او به تازگی از ترکیه بازگشته و این روزها حسابی درگیر هماهنگی مقدمات مجلس عروسی است، با این حال فرصتی به ما داده تا از حس و حال کمک‌کردن به دیگران و تأثیر آن در زندگی‌اش بگوید.

چطور شد که در آستانه مراسم ازدواج‌تان راضی به رفتن به ترکیه برای امدادرسانی شدید؟
وقتی وارد یک سازمان می‌شویم و به آن تعهد داریم باید به وظایف خودمان عمل کنیم. تعهد اصول و پایبندی به اخلاقیات است. کمک‌کردن و خدمت‌رسانی را دوست دارم. تمام تلاشم را برای کمک به همنوعانم انجام می‌دهم، نه‌تنها من بلکه تمام همکارانم چنین تفکری را دارند و بی‌شک در شرایط خاص همین تصمیم را می‌گرفتند چون زمان مراسم عروسی نزدیک بود، دغدغه فکری برای کارهای عقب‌افتاده داشتم و کمی تصمیم‌گیری سخت بود، از طرفی حس انسان‌دوستانه درونم برای رفتن بیشتر تشویقم می‌کرد. با توجه به اینکه از طرف خانواده و همسرم خیالم راحت بود، روی تصمیم خود مصمم شدم و برای اعزام به این ماموریت اعلام آمادگی کردم.
اگر به بهانه مراسم ازدواج‌تان درخواست مرخصی می‌کردید، مسئولان سازمان قبول نمی‌کردند؟
چرا؛ موافقت می‌کردند ولی همیشه این جمله در ذهنم هست که وقتی کسی به کمک نیاز دارد و جانش در خطر است، هیچ عذر و بهانه‌ای قابل‌قبول نیست. حتی مهم‌ترین کارهای شخصی را باید کنار گذاشت و رفت. به همین دلیل درخواست مرخصی نکردم.
از حال و هوای امداد در آن کشور بگویید؟ وضعیت چطور بود؟ نترسیدید خدای نکرده آوار روی سرتان خراب شود؟
به محض ورود به ترکیه ویرانی‌ها کاملا مشهود بود. همه جا آوار بود و کلی انسان زیرآوار بودند. بعضی‌ها داغدار و بعضی امیدوار. به‌طور یقین حضور ما این امیدواری را پررنگ‌تر و کمک می‌کرد که آرامش بیشتری داشته باشند.
زیر آوارماندن، واقعا ترسناک است نه من بلکه همه آدم‌ها اگر در چنین منطقه پرخطر و پرریسکی قرار بگیرند ترسی در وجودشان رخنه می‌کند. اما در ابتدا ما یاد گرفته‌ایم خونسرد باشیم و بر ترس‌مان غلبه کنیم. دوم با اصول علمی و دقیق امداد و نجات و بخش جست‌وجو و ویژه نجات کار را انجام دهیم. به همین‌خاطر در فضاهایی که قرار بود عملیات کنیم اول موقعیت را بررسی کرده و بعد ورود می‌کردیم. اما به هر حال حادثه خبر نمی‌دهد و هر اتفاقی ممکن بود بیفتد.
این نخستین سفر برون‌مرزی شما برای امدادگری بود یا نه قبلا هم رفته بودید؟
اولین بارم نبود و قبلا هم ماموریت برون‌مرزی برای امدادگری داشتم اما جنس تجربه قبلی با این سفر فرق داشت. قبلا تجربه لذت‌بخشی در اعزام به کشور عراق و شهرهای کربلا و نجف را داشتم. سعادتی نصیب من شده بود تا در مراکز درمانی این کشور به زائران حسینی خدمت‌رسانی کنم. اما حادثه‌ای مانند زلزله ترکیه خیلی ناراحت‌کننده بود و از عمق وجودم از این فاجعه متأسفم.
اصلا کمی از ورودتان به هلال‌احمر بگویید؛ چرا عضو این سازمان شدید؟
از دوران کودکی و نوجوانی می‌دیدم که وقتی کسی به دیگران کمک می‌کند، ناخودآگاه حس خوبی در درونش ایجاد می‌شد. از وقتی خودم را شناختم حس کردم این حال خوب کمک‌کردن به دیگران، برای من هم لذتبخش است. دوست داشتم این کمک‌کردن به دیگران را با مهارت و دانش دنبال کنم. به وسیله یکی از آشناهایمان با جمعیت هلال‌احمر آشنا شدم. هرقدر از شناختم از این سازمان می‌گذشت، علاقه‌مند به کارهای عملی می‌شدم. وقتی به‌صورت داوطلب عضو شدم و در عرصه کمک به همنوع قدم برداشتم تازه مزه واقعی کمک را چشیدم. این حس خوب تشویقم کرد که هر روز تلاشم را از قبل بیشتر کنم و به افراد بیشتری کمک کنم. همیشه به این موضوع فکر می‌کردم که چطور می‌شود بهتر و دقیق‌تر و بیشتر از این برای کمک‌کردن زمان صرف کنم تا اینکه به لطف خدا بعد  از چند سال فعالیت داوطلبانه، جذب سازمان شدم و خیلی فعال‌تر از قبل برای امداد و نجات فعالیت می‌کنم.
از سختی‌های کار در این حوزه بگویید؛ چه خطراتی شما را تهدید می‌کند؟
سلامت جسمی و روح ما که دائما درحال تهدید و استرس است. بیشتر از جسم، روح‌مان در خطر است. دیدن صحنه‌های زجرآور، ناراحت‌کننده و تأسف‌بار ما را اذیت می‌کند. سلامت جسمی هم در کارهای سختی که انجام می‌دهیم به خطر می‌افتد؛ بی‌خوابی، سرما، گرما، گرسنگی و خستگی‌های مفرط. ولی در عوض لذت‌هایی دارد که هیچ جایی نمی‌شود آن را پیدا کرد. برای مثال نجات‌دادن جان یک نفر، کمک‌کردن به کسی که نیاز به کمک دارد، گرفتن دست کسی که دستش را با امیدی به طرف تو دراز کرده است حس خوبی به آدم می‌دهد.
حالا حقوق و دستمزدی که می‌گیرید متناسب با سختی کار شما هست؟
در مورد حقوق صحبتی نمی‌کنم؛ فقط می‌توانم بگویم با این هزینه‌های سنگین، زندگی را چرخاندن خیلی سخت است. البته مسئولان سازمان هلال‌احمر همیشه دغدغه‌شان رفاه حال ما بوده و پیگیر بهترکردن شرایط کاری نیروهایشان هستند. ان‌شاء‌الله همه‌‌چیز درست می‌شود. گرچه مشکلات اقتصادی و گرانی شرایط زندگی را سخت کرده اما مهم این است اگر ماموریت و یا کاری انجام می‌دهیم با خدا معامله می‌کنیم و هر چه خدا بخواهد همان می‌شود. در عملیات‌ها اغلب با صحنه‌های پر از خطر و مخاطره روبه‌رو بوده و دائما در تهدید هستیم اما به امید خدا دل را به دریا می‌زنیم.
از امدادرسانی و فعالیت در هلال‌احمر خاطرات شیرین و تلخ زیاد دارید؛ می‌توانید به یک یا دو خاطره اشاره کنید؟
در حوادث، تلخی‌ها و ناراحتی‌های زیادی برای همکاران اتفاق می‌افتد. همین که می‌بینیم همنوعانمان آسیب دیده‌اند، تلخ‌ترین و ناراحت‌کننده‌ترین اتفاق برای ماست. در کنارش خاطرات شیرینی هم هست. خاطرم هست اسفند‌ماه سال۱۳۹۹ تصادفی در اتوبان قزوین-زنجان رخ داد. حادثه واقعا دردناک بود؛ چند نفری آسیب جدی دیده و چند نفر هم فوت شده بودند. در این بین دختر‌بچه ۶ساله‌ای بود که توجه مرا جلب کرد و به سمتش رفتم تا به او کمک کنم. در طول مسیر اعزامش به بیمارستان، هیچ علائم حیاتی نداشت و همکاران ناامید شده بودند. در همان حال حس عجیبی به من می‌گفت که دست از تلاش برنداریم چون کودک بود و امکان رگ‌گیری نبود. من اجازه گرفتم و دوباره تلاش کردم و یک معجزه رخ داد. لطف خدا شامل حال ما شد و توانستیم رگ‌گیری انجام داده و دارو تزریق کنیم و با قدرت به این کار ادامه بدهیم. در بیمارستان بعد از چند دقیقه قلب کودک شروع به تپیدن کرد. آنجا حس فوق‌العاده‌ای داشتم؛ حسی که قابل گفتن نیست. خاطره شیرینی که هیچ وقت فراموش نمی‌کنم همین نجات دختربچه ۶ساله است.
همسرتان و خانواده مخالفتی با این کار شما ندارند؟
بعید می‌دانم خانواده‌ای دوست داشته باشد که فرزند و یا پسرش دائما در مخاطره باشد اما با توجه به علاقه‌مندی که داشتم و افتخارآفرین‌بودن این شغل، خانواده‌ام از من حمایت کردند. خانواده‌ها با حمایت‌کردن از ما کمک می‌کنند تا بتوانیم خدمات بهتری ارائه دهیم و به‌نظر من آنها هم در ثواب کمک ما به دیگران شریک‌اند.
درباره سفر به ترکیه در آستانه عروسی چطور؟ مخالفتی نداشتند؟
وقتی خبر ماموریت امداد به زلزله‌زده‌های ترکیه را به آنها گفتم، شوکه شدند ولی با همه این تفاسیر و ناراحت‌شدن‌ها همه از من حمایت کردند تا بتوانم با خیال راحت بروم و کمکی هرچند کوچک انجام دهم. در چند روز اول، ارتباط چندانی با خانواده نداشتم فقط در حد احوالپرسی صحبت کوتاهی می‌کردیم. در آن شرایط امدادرسانی در ترکیه، یک جورهایی مراسم عروسی برای ما فراموش شده بود. خانواده خودم و همسرم تلاش می‌کردند تا به من دلداری بدهند تا روی کار تمرکز کنم. کارهایی بود که باید قبل از عروسی انجام می‌دادم و وظیفه من بود ولی خانواده‌ها پشتیبانی کردند تا فکرم درگیر آن کارها نباشد. امیدوارم مرا به‌خاطر این سختی‌ها و دل‌نگرانی‌هایی که در این مدت داشتند ببخشند. امیدوارم بتوانم روزی محبت‌شان را جبران کنم.

مکث
همسر امدادگر: قبل از عروسی شوکه شدیم

سیده فاطمه سادات‌حسینی، همسر جابر محمدیان کم و بیش با سختی و استرس شغلی جابر آشنا بوده و می‌گوید: «اینکه می‌دانم شغل همسرم به‌گونه‌ای است که به دیگران کمک کرده و وجودش برای جامعه مفید است، برای من غرورآفرین است اما گاهی استرس و نگرانی دارم که اتفاقی برای خودش پیش نیاید. برای همین همیشه به خدا توکل می‌کنم و می‌دانم که وقتی همسرم این همه با عشق و علاقه کارش را انجام می‌دهد، بی‌شک خدا هم حواسش به زندگی ما هست.» او درباره سفر همسرش به ترکیه آن هم چند روز مانده به مراسم ازدواج‌شان می‌گوید:‌«سفر ترکیه یک دفعه پیش آمد و ما اصلا انتظارش را نداشتیم. به همین‌خاطر خیلی شوکه‌کننده بود.اولش فکر می‌کردم شوخی می‌کند. وقتی دیدم موضوع جدی است، خیلی نگران شدم. کمتر از 3هفته به مراسم ازدواج‌مان مانده بود و ما کلی کار و هماهنگی باید انجام می‌دادیم. همه برنامه‌های ما به هم ریخت. از همه مهم‌تر استرس اینکه در آنجا برای او اتفاقی بیفتد هم ناراحت‌کننده بود. اما خدارا شکر با توکل به خدا و همکاری خانواده‌هایمان کارها را پیش بردیم. اوایل چون دسترسی به اینترنت نداشت نگرانی ما بیشتر بود اما بعد وقتی صحبت کردیم خیال‌مان راحت شد.»

مکث
امدادگر هلال‌احمر: تأثیر دعای  خیر مردم

جابر محمدیان از تأثیر کمک به دیگران در زندگی شخصی‌اش می‌گوید: «بارها این جمله را شنیده‌اید که از هر دستی بدهی از همان دست پس می‌گیری. مصداق این جمله را بارها در زندگی‌ام دیدم. خیلی جاها که گرفتار بودم خدا دستم را گرفته. حتی وقتی به مشکل برخوردم بدون اینکه متوجه شوم کارها حل شده است. این دست‌گرفتن‌ها، تأثیر همان دعاهایی هستند که دیگران در حق ما می‌کنند. به واسطه دعاهای مردم است که خدا دست ما را می‌گیرد. جدا از اینها، تأثیرهای زیادی را حس کردم؛ حس خوب، سبک‌‌شدن، حس آرامش است. مهم‌ترین تأثیر حضور پدر و مادر عزیزم و خانواده مهربانم است که کنارم هستند. آشنایی با همسرم که موهبت بزرگی برایم بوده است و بابت همه اینها خدا را شکر می‌کنم.»

مکث
مادر امدادگر: به داشتنش افتخار می‌کنم  

زهرا فتحی، مادر جابر به داشتن چنین پسری افتخار می‌کند و برایمان خیلی کوتاه از خاطره کمک‌کردن او به دیگران تعریف می‌کند: «هر روز پسرم را با یاد خدا راهی محل کارش می‌کنم. خوشحالم که به دیگران کمک می‌کند و به او افتخار می‌کنم. یک روز با هم بیرون رفته بودیم. در بین راه مردی را دیدیم که روی زمین افتاده بود. پسرم جابر من را رها کرد و به کمک مرد رفت. مدتی طول کشید. هر کار توانست برای نجات او انجام داد و دست آخر به اورژانس تلفن کرد. پیرمرد را سوار آمبولانس کرد. بعد به سراغ من آمد. در دلم تحسینش کردم. او باعث افتخار من است. تا جایی که بتوانم حمایتش می‌کنم.»

 

این خبر را به اشتراک بگذارید